سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 3:22 عصر چهارشنبه 86/8/16

هر دو عالم یک فروغ روی اوست

سلام به دوستانی که سری به این کوچه زده اند. من در این چند روزه مجبور به دیدن تعداد زیادی از وبلاگ های دوستان جدید و غیر جدید شدم. متوجه شدم من نسبت به دیگران بسیار در نوشتن مطلب کند هستم البته هم سرم شلوغ است و هم معتقدم تا مطلب آب و نون داری نتوانم ایجاد کنم نوشتنش نیز فایده ای ندارد. راستش به حافظ علاقمندم که شدیدا اهل ویرایش و صیقل کلام بوده و حتی می گویند غزل هایی که چنگی بدل نمی زده را از دیوانش، خودش حذف کرده و البته مثلا از علامه طباطبایی نیز نقل می کنند که همه ی شعرهایش را سوزانده و تعداد کمی از آن ها مانده است که همین تعداد کم نیز نشان از عمق دید و فکر ایشان دارد.(شاید ایشان نیز این کار را از حافظ به عاریت گرفته باشد). خلاصه باید سعی کنم کم گو و گزیده گو را رعایت کنم. البته شاید این هم دلیل دیگری از تنبلی من باشد. حافظ از همه ی شاعران قبل از خودش از نظامی و عراقی گرفته تا عطار و مولانا و خاقانی و فردوسی و سعدی یا یک بیت کامل و یا یک  مصرع را لااقل به امانت گرفته است و به قول دکتر سروش حافظ یک شکارچی قهار در عالم ادب و هنر است و مانند غواصی چیره دست گوهر های گران بهای عالم ادب را  از میان این دریای بزرگ کتاب های نظامی و فردوسی و... جمع نموده و یکجا در دیوانش آورده است. حفظ بودن کامل قران کریم نیز مددکار دیگری برایش بوده که بعضی از مطالب نیز عین آیه قرآن در میان اشعار فارسی است به عربی و باز وزن و قافیه ی  فارسی جور.  وی مدت زیادی را به مطالعه و تفکر می پرداخته و ان گاه غزلی را می نوشته و تازه مدتی را نیز به صیقل دادن آن می پرداخته این صیقل دادن یعنی آوردن مطالب جدید از مطالعات جدید در داخل آن. به همین جهت هر غزل حافظ تعداد موضوعاتی را که در داخل خود گنجانده زیاد است و می توان با آن فال گرفت. وقتی تعداد موضوعات یک غزل به 17 یا هیجده مورد برسد بالاخره یکی از آن ها با حرف و خواسته صاحب فال تلاقی می کند و او خیال می کند که به هدفش رسیده و جواب خویش را از حافظ گرفته است. دکتر سروش می گوید اشعار حافظ دارای نظم پریشان است. یعنی اینگونه نیست که مثل شعرهای سعدی اگر موضوع فراق است از اول تا آخرش با کمال لطف همین موضوع را مد نظر قرار دهد نه! هر مصرع  یا بیت برای خودش ساز خودش را می زند ولی همه ی آن ها در وزن قافیه ای شریکند که نویسنده اش حافظ است و صدها سال است کسی نمی تواند به او برسد. آدم احساس می کند تا ته غزل را رفته است و برای این مجموعه نامتناهی کران بالایی پیدا شده که سوپریمش( کوچکترین کران بالایی) خود اوست. نسبت به تمام عمرش ماهی یک غزل بیشتر نگفته. یعنی شخصی به ورزیدگی فکری حافظ ماهی یک غزل را انتشار داده، پس من نسبت به ایشان فکر کنم زیادی هم نوشته ام. به همین  جهت خیلی از آن ها چنگی به دل نمی زند.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:20 عصر چهارشنبه 86/7/25

به نام دانای هستی بخش

با سلام به دوستان

واقعا آقای مجیدی از دانشجویان با ذوقم خیلی مطلب درستی را در مورد به روز نکردن این وبلاگ گوشزد نموده اند و من در این بی وقتی مطلق و در این انتهای مهمانی ماه خدا گفتم نظری هر چند مختصر به سریال میوه ممنوعه بیندازم.

اینکه واقعا بازیگری ها در حد اعلا خوب بوده و کادر فنی یک سریال خوب و خوش ساخت با گیرایی بالا را روانه آنتن کرده است بر کسی پوشیده نیست و از بابت باید به آقای فتحی تبریک گفت.

اما از جهت دیگر آقای فتحی دو نوشته شیخ سمعان منطق الطیر عطار و شاه لیر شکسپیر را مد نظر قرار داده اگرچه آقای فتحی نویسنده کار نیست و نوشته آقای کاظمی پور است و آقای نادری نیز کار دیالوگ نویسی را به عهده داشته است که باز کار نادری جای تبریک دارد که دیالوگ ها بر اساس نوع شخصیت خیلی دلنشین نوشته شده است، باید گفت که این داستان نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. در بعضی از جاه ها خیلی به سمعان نزدیک می شود و  گاهی نیز آدم را یاد شاه لیر می اندازد. بچه ناخلف و فرزند آخر موجه و علیه السلامی که مطرود پدر گشته اینجا شاه لیر است و دل سپردن مردی سالخورده به دختری جوان شیخ سمعان عطار است.  و پایان نچسب و فیلمفارسی وار آن نه شیخ سمعان است و نه شاه لیر. باز سازی 4 شرط دختر ترسای سمعان اینجا امروزی شده و طبل رسوایی اش به اندازه سمعان بلند نیست که آن جا سمعان قرآن اتش می زند و به بت سجده می کند و شراب می نوشد یعنی از دید ناظرین به یک کافر مطلق تبدیل می شود ، ولی اینجا زنش را طلاق می دهد که خلاف شرع نیست و شاید خلاف عرفی اتفاق اوفتاده باشد. اینکه حاج یونس از خدایش می خواهد که جان او را در مقابل جان هستی بگیرد در سمعان عملا این موضوع رخ می دهد، یاران سمعان به زعم خویش برای نجات شیخ قصد جان دختر ترسا را می کنند و سمعان جلوی آن ها می ایستد و می گوید که اول جان او را بگیرند بعد جان دختر را . شاه لیر یک تراژدی است اما با این پایان بسیار بد این نه تراژدی بلکه نهایتا غیر تراژیک و هدف راضی کردن تماشاگر عوام در تلویزیون است. در سمعان دختر ترسا آن چنان عاشق شیخ می شود که در ترک شیخ جان از دست می دهد ولی در این داستان تا آخر هم معلوم نمی شود که هستی به شیخ علاقمند شده یا نه و کارگردان جرات نزدیک شدن به این موضوع را نداشته است. شیخ در سمعان اگرچه دختر را ترک می کند ولی عشق او را از دست نمی دهد ولی حاج یونس بدون هیچ دلیلی مثل کسی که دچار گناه شده از این عشق به دنبال خودسازی می رود. پس باید نتیجه گرفت که سمعان عشقش الهی بوده و حاج یونس احتمالا دچار گناه شده که باید به خودسازی بپردازد. این برداشت بدترین برداشت از کار عطار و موضوع عشق است.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:57 عصر سه شنبه 86/4/12

بنام خدای بزرگ

شهریور سال گذشته به دانشگاه تربیت معلم آذربایجان برای سی و هفتمین کنفرانس ریاضی رفته بودیم که بخاطر اینکه پروفسور هشترودی نیز تبریزی است این کنفرانس یادواره ایشان نیز بود، اگر چه استانداری آذربایجان بخاطر گرایشات ملی و مذهبی پروفسور هشترودی کلیه حمایت هایش را از کنفرانس دریغ  کرده بود و بخاطر نبود بودجه پذیرایی اصلا مناسب نبود و مثلا یک کباب کوچک و کمتر از یک کفگیر برنج را برای ناهار می دادند، اما در جلسه ای که به یاد هشترودی برگزار شد دکتر امید علی کرمزاده که از ریاضی دانان بنام  و از شاگردان زبده هشترودی است در پشت تریبون قرار گرفت و نقل به مضمون چنین گفت:
" هشترودی در علم ریاضی غول بود و واقعا غول بود اما این غول کوچک شد و کوچک شد تا ما توانستیم بر شانه های او  سوار شویم و با بلند شدنش، توانستیم از آن بالا زیبایی های ریاضی را ببینیم او می توانست در خارج  بماند که بهترین شاگرد کارتان بود اما به ایران برگشت و  خودش را فدای مملکت و ریاضی این مملکت کرد.... بهترین کلمه برای هشترودی این است که او شهید علم ریاضی بود"
 این از بالا دیدن جهان آن هم با تلاش خویش یا دیگران  که در نوشته آقای دکتر مهاجرانی  در شرق امروز چاپ شده گفته های  دکتر امید علی  کرمزاده را یک بار دیگر که با چشمی اشکبار بیان شد در دلم زنده کرد. کرمزاده را نیز خیلی دوست دارم و از بذله گویی اش خیلی خوشم می آید در کنفرانس اهواز شاید در اختتامیه بیش از 20 جوک جدید برایمان تعریف کرد که من در آن روز از فرط خنده فکم درد گرفته بود. جدیدا کتابی در باره زندگی آقای دکتر هشترودی به دستم رسیده است که نوشته آقای سودبخش است و خواندنش را به همه توصیه می کنم.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:33 عصر شنبه 86/2/29

بنام خدای قادر متعال

 

رفتن داریم تا رفتن! یکی خودش می رود و یکی را بزور می برند. خیلی ها بطور داوطلب به حبهه رفتند و خیلی ها سرباز بودند و به جبهه بردندشان، قطعا اجر آنها نزد خدا یکی نیست و در نزد مسئولین نیز همینطور. هیچ امتیازی به کسی که حتی 2 سال سربازیش را در حبهه گذرانده داده نمی شود. در جبهه سیاسی نیز رفتن داریم تا رفتن.  بلر هم رفت و روسیاهی ماند به ذغال دیگران نیز می روند. صدام هم رفت و بدجور رفت چیزی جز لعن و نفرین از او برجای نماند همچنانکه اسمی از استالین و سایر دیکتاتورها به خوبی به یادگار نمی ماند. اما دکتر مصدق هر چه روزگار می گذرد محبوب است و محبوب خواهد ماند و نام این شاگرد آیت اله امامی( دکتر سید عطا اله مهاجرانی)  نیز چون او به نیکی خواهد ماند. کیست که شبهای جمعه به بهشت زهرای اراک برود و برایش فاتحه نخواند. سیاستمدار باهوش کسی است که وقت رفتنش را بداند، نه اینکه آن قدر بماند تا صندلی از زیرش بکشند. به رفتن مهدوی کیا در هامبورگ نگاه کنید این نیز همشهری دیگری است که به حمدوالله دارد با عاقبت به خیری می رود. دوست دارد بماند اما گویا مسئولین تیم دارند برایش شرایط اسطوره شدن را فراهم می کنند. دایی نیز دیر از تیم ملی رفت همانند پروین!! باید در اوج محبوبیت آماده بوسیدن و کنار گذاشتن بود. مهاتیر محمد از هوش بالای برخوردار است و می توانست چندین سال دیگر بماند اما او رهبر کوبا نیست وقت رفتنش را فهمید و با عزت رفت.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:58 عصر شنبه 86/1/18

دوستان گرامی سال جدید بر همه شما مبارک

حتما خوانده اید که آقای مهاجرانی داستانی به نام کفش عید نوشته است که بسیار خواندنی است. من هم کم از این خاطرات ندارم و کم جای علی نورایی ننشسته ام که از دبستان تا دانشگاه همیشه این فقر نابکار سایه در زندگی ام داشته. ما هم در شبهای چله چیزی بیش از همین کشمش در مجمع لب کنگره ای در روی کرسی در اراک بسیار سرد نداشته ایم و تنها جای گرممان همین زیر کرسی بوده که آقام خدا بیامرز ذغالش را به سختی تهیه می کرد اما داشتنش امری ضروری است. در کلاس ما نیز فرهاد بیاتی بود که خوب درس نمی خواند و البته اوضاع مالی اش از همه ما که از بچه های منطقه فوتبال اراک بودیم بهتر بودو الان به حمدوالله راننده اتوبوس شده و روزگارش بد نیست.  من مطلب زیر را برای آقای مهاجرانی فرستادم و بنا به سنت آن را اینجا قرار می دهم

 همشهری گرامی جناب آقای دکتر مهاجرانی
با سلام و عرض خسته نباشید و تشکر از نوشتن این داستان زیبا. وقتی این داستان را می خواندم ذهن را به کوچه پس کوچه های خاطرات برده بودم و خود را به جای علی نورایی نشانده بودم و مثل اینکه دوران کودکی خویش را مرور می کردم اصلا بیش از 50 درصد داستان احساس می کنم که برای من اتفاق افتاده از خوردن کشمش در داخل مجمع لب کنگره ای گرفته تا شروع قالی بافی مادر در صبح الطلوع تا رفتن پیاده هر روز به مدرسه محسنی در کنار رودخانه و دادن امتحان نهایی کلاس پنجم در مدرسه خیام کنار بیمارستان قدس و فقر اجباری که هنوز هم شاید سایه اش را گاهگداری بر سر خانه می اندازد.اما من و اهل خانه مثل علی نورایی نبودیم که با قناعت بخواهیم کمک خرج خانه باشیم، هر کس به فراخور توان خویش در هر فرصتی دنبال کاری بود در تابستان ها آدامس و فتیر بود که در کوچه مرغی ها آخرین هدیه مینی بوسهای دهات می کردیم.  سالها آقای دکتر در پشت خانه پدری یتان در کارخانه های نخ ریسی (کوچه تنه تابها) در هر وقت فراغت از مدرسه برای گذران زندگی تلاش می کردیم و چه روزگاری بود که شب عید کفش نو در پایمان باشد و همیشه آقام خدا بیامز می گفت کفشت را دو شماره بزرگ بگیر که برای سال دیگرت نیز باشد اما با آن همه پیاده روی مخصوصا در کارخانه تنه تابی بیش از سه ماه این گالش ها کار نمی کردند. الان دیگر بازار مسگرها وجود ندارد مدتی آنها را از بازار به اول خیابان کشتارگاه بردند و بعد هم بخاطر عدم استقبال و آمدن ظروف نوین این صنعت کهن نیز تزیین کننده کتابهای قصه شد. بازم ممنون از این نوشته زیبا
یا حق 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:7 عصر چهارشنبه 85/11/18

یا حی و یا قیوم

شنیده ام که دولت یمن دستور قتل عام شیعه ها را صادر کرده است و هر روز در عراق گروهی شیعه و گروهی سنی به جان هم افتاده اند و یکدیگر را تیکه پاره می کنند، هر از چندگاهی در پاکستان بمبی منفجر می شود و عده ای از شیعیان به قتل می رسند. در عوض نیز شیعه ها در دعای زیارت عاشورا در کنار سپاه ابن سعد به مقدسات سنی ها توهین می کنندو الخ... از کتاب تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی دو نوع شیعه با دو خط فکری هویدا شده اند یکی شیعه  علوی و دیگری شیعه صفوی. شیعه علوی از سقیفه شروع شد و وقتی ابوسفیان بعد از انتخاب ابوبکر به عنوان جانشین حضرت رسول رو به امام علی (ع) کرد و گفت دستور بده تا کوچه های مدینه را پر از سرباز کنم و علی زیرکانه گفت که کینه تو از اسلام تمام شدنی نیست! یعنی از اختلاف پیش آمده تو حق نداری زیرآب درخت نو پای اسلام را بزنی. شیعه ی علوی شیعه سکوت در مواقع لازم و فریاد در مواقع لازم است. اما بعد از 1000 سال صفویه که برای رسیدن به قدرت نیاز به عاملی برای برای وحدت در مقابل  عثمانی را  داشت،  شیعه را وسیله ای برای رسیدن به اهداف خویش دید، به همین جهت نتیجه شیخ صفی الدین سنی ، شد شیعه سنی کش و تازه سید هم شدند( به کتاب آقای سید جواد طباطبایی مراجعه فرمایید). و ما از طرف شرق سدی شدیم بر پیشروی مسلمانان سنی مذهب  در غرب، زیرا اگر عثمانی با اروپایی ها درگیر می شد، شاه عباس دمار از دماغش در می آورد. شیعه صفوی عامل تفرقه است و برای سنی ها اولدورم(می کشم) را فریاد می زند.  من هم  مثل آقای مهاجرانی می گویم شیعه و سنی دو بال اسلامند اما کدام شیعه و کدام سنی؟ سنی مثل مولانا که مریدش امام علی است عامل وحدت است. سنی مثل عطار که تذکره الاولیائش با وصف امام صادق آغاز می شود، دوست داشتنی است و سنی که عامل بمب گذاری در کربلا و پاکستان و هر جای دیگر است عامل تفرقه و از اسلام ناب بویی نبرده است و عامل دشمن است. یک حیوان که صورت انسانی دارد و چهره ی کریه خود را پشت نقابی از اسلام پنهان کرده است. ما پیامبران یکی کتابمان یکی و خدایمان یکی است. چرا باید چنین به جان هم بیفتیم؟ به سود چه کسی است؟ وقتی حماس و فتح به جان هم می افتند چه کسی سود می برد؟ از جنگ ایران و عراق آیا مگر نه این است که اسرائیل بیشترین سود را برده و حداقل نیروگاه اتمی هر دو کشور را بمباران کرده و آب از اب هم تکان نخورده است. به ریسمان الهی چنگ زنیم و پراکنده نشویم.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:45 صبح شنبه 85/10/30

بام خدای بزرگ

نوشته جالبی آقای دکتر مهاجرانی وزیر سابق ارشاد دارند که مطلب زیر را برای ایشان فرستادم گفتم شما هم بخوانید و سایت مکتوب را ببینید و نظر بدید مطلب من از این قرار است.

همشهری گرامی جناب آقای دکتر مهاجرانی
سلام ، و صد درود
بسیار نوشته ی جالبی بودو نشان می دهد که ادغام نام فرهنگ و ارشاد چقدر با این توصیفات نچسب است. البته بعضی از نوشته های دوستان، ارشاد نیروی انتظامی را جزء همین ارشاد ها گذاشته اند که آن ارشاد افراد عادی است و از قرار معلوم آقای صفار هرندی منظورش ارشاد اهل فرهنگ است! و آقای مهاجرانی نیز با همین دید به ارشاد نگاه کرده است که ارشاد اهل فرهنگ!!؟ این ها هستند که این وزارت خانه علم است وگرنه اگر اینها نباشند که اهل فرهنگی برای ارشاد نمی ماند!! ما برای چرخش کار این قوم مسئولیت قبول کرده ایم نه برای ارشادشان.
روزگار غریبی است نازنین،  کباب قناری بر آتش سوسن ویاس!!!
شما چون تاریخ خوانده و از خودتان از اهل فرهنگید نامتان به خوبی به یادگار می ماند و نام صفار هرندی نیز در کنار نام سامانیان و غزنویان و... خواهد نشست، خدا کند که او این نوشته ها را بخواند و به فکر باشد که اگر چنین نقش محتسب را بازی کند به اندازه ی محتسب در چهره ی حافظ خوانان این مرز و بوم تنفر ایجاد می کند. شبلی نامش برایمان لعن و نفرین ایجاد می کند و نام حلاج به قول شفیعی کد کنی هنوز بر ورد زبانهاست. شاملو و و دولت آبادی وحافظ می مانند و و چند سال دیگر مثل آقای میرسلیم نام صفار هرندی نیز از یاد عالم و آدم می رود و اهل تحقیق که اوراق این وزارتخانه را ورق می زنند می نویسند  آقای صفار هرندی = محتسب... در مسکو که بودم خیام را بسیار می شناختند و اکثر مردم رباعیات ایشان را از حفظ می خواندند و بعضی از اساتید آن جا بیشتر از من خیام می دانستند. خیام با اشعارش ماندگار شد.  ابن سینا با علمش و مولانا با مثنویش .نمی دانم آقای صفار هرندی با چه می خواهد مانگار باشد؟ همینکه گاهگداری به مهاجرانی حمله می کند نشان می دهد که همشهری ما ماندگار شده است و او نمی داند.
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست.........
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:5 عصر دوشنبه 85/10/25

 یا رب نظر تو بر نگردد

 محسن مخملباف نماد سینمای پس از انقلاب جسور و روشنفکر و متدین است و همه ی فیلمها و کتابهایش برای ما عزیز است. هر چه او تغییر کرده ما نیز همین تغییرات را در کل جامعه شاهد بوده ایم منتها محسن بخاطر روشنفکر بودنش زودتر از دیگران این تغییرات را نشان داده است. مثلا دوم خرداد آقای مخملباف خیلی زودتر شروع شد. یعنی از وقتی که فیلمنامه ی نوبت عاشقی را چاپ کرد.   از اینکه می بینیم بعضی از فیلمهایش دچار کج فهمی و سانسور می شود خیلی متاسفم. من بجز سکس و فلسفه و همین فریاد مورچه ها تقریبا همه فیلمهایش را دیده و همه ی کتابهایش را خوانده ام. هنوز هم فکر می کنم بهترین فیلمش دستفروش باشد که بسیار حرفه ای و دقیق ساخته شده بود و بسیار موضوع مهمی را مورد پردازش قرار داده بود. تولد ، زندگی و مرگ. آخرین فیلمش فریاد مورچه ها نیز باز یک فیلم مذهبی است دو نفر مزدوج یکی به خدا اعتقاد دارد و دیگری ندارد آنها سفر ماه عسلشان را به هند می روند و .... باید منتظر بمانیم تا فیلم اکران شود. فعلا نمی دانم دنیای ناشناخته هندوها برای مخملباف جذابیت داشته و یا برخورد یک نفر معتقد و یک لامذهب، اما حدس می زنم که فیلم خوبی باشد. محسن دارد 50 ساله می شود و این هجدهمین فیلم اوست. اینم آدرس منزلگاه محسن

http://

از سایت آقای مخملباف این  عکس را  برایتان گذاشته ام ببینید بد نیست.

یاحق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:26 عصر شنبه 85/9/25

ای نام تو بهترین سرآغاز

رد صلاحیت شدیم و انتخابات به انتها رسید. هر چه تلاش کردیم که بابا چرا ما رد صلاحیت کردید، دلیلش را نگفتند که نگفتند. حالا آقای عباس رجایی نماینده شهر باید هم خودش را آماده کند که در روز قیامت بتواند جواب من و مردم را بدهد. قول می دهم اگر در این دنیا توانست مرا قانع کند که چرا رد صلاحیت شده ام در همین وبلاگ دلیلش را برای همه بنویسم. اصلا می گویم اگر دلیلش را در مطبوعات هم اعلام کنم به خدا  قسم ناراحت نمی شوم. آخه می گن آنکس که حساب پاک باشد از محاسبه ...... ولی حدس می زنم که من چوب فامیل بودن با نماینده سابق شهرمان آقای علی نظری را می خورم که صد در صد نسبت به آقای رجایی برای شهر بیشتر دویده و امکانات کسب کرده و او نسبت به سایر نمایندگان شهر نه تنها چیزی کم ندارد که شاید از خیلی هاشان مخصوصا آقای رجایی سر است. نماینده شهر باید فعال باشد. باید وزرا ازش حساب ببرند وگرنه کار شهر را پیش نمی برند. احتمالا باید شنیده باشید که چگونه سی تی اسکن بیمارستان ولی عصر توسط آقای نظری از چنگ فلان شهر در آورده شد و به اراک آمد و الان خیلی ها دعاگوی وجود چنین دستگاه ارزشمندی در شهر هستند. آقای رجایی اعلام کند کدام کار این چنین را برای مردم شهرم انجام داده تا من هم مثل سایرین به وجودش افتخار کنیم. آخر دادن چند تذکر بابت گران شدن سیب زمینی که از هر کسی بر می آید... بگذریم هر چه زمان بگذرد خانواده نظری  به لطف الهی روسفید تر است.

 و شمارش ها شروع شده. برای من که به آقای خاتمی عشق می ورزیدم دیدن صحنه های حضور مردم خیلی دلچسب است، اگرچه هیچ انتخاباتی برام مثل انتخابات دوم خرداد نمی شه، اما دیروز هم جزء روزهای خدا بود و اصلاح طلبانی که در 3 انتخاب اخیر از مردم نه بدجور خورده بودند یک کمی به گرمی استقبال شدند. تصورش را بکنید که در تهران ساعی و دکتر نجفی و ابتکار و مسجد جامعی رای بیاورند، چه شورایی می شود. در اراک هم اصلاح طلبان نباختند و توانستند نفر اول را به خود اختصاص دهند اما بدانند که خانم آباقری دارای ویژگی هایی بود که اگر اصلاح طلب هم نبود با قاطعیت می گویم رای اول را کسب می کرد.  این هم از الطاف خدا بود که ایشان جزء اصلاح طلبان بود. مردم ما عجیب هستند و بسیار متفاوت و هنوز مانده است که به لیست احزاب و گروه ها رای بدهند. اهل مطالعه نیستند که چه عرض کنم از مطالعه متنفرند و بسیار تلویزیون تماشا می کنند و از لحاظ ژنتیکی چون نسل در نسل به نقالی علاقمند بوده اند حالا پای گیرنده می نشینند و کار خوب آقای مدیدری را می بینند. برای خانم کدیور نوشتم که ققنوس اصلاحات در حال زنده شدن است و کم کم دارد جان می گیرد و اگر آقای احمدی نژاد نتواند ارزانی یا پول نفت را به مردم بدهد باید منظر شکست باشد. برای آنان همین تعداد اصلاح طلب هم در شوراها باید سنگین باشد، اما شکم گرسنه و سیب زمینی کیلویی 500 تومان این چیز ها سرش نمی شود. باید راهی برای ارزانی پیدا کنند. فعلا کسی نمی گوید تورم چند درصد است اما بی اغراق از سال پیش بیشتر است. پس باید به فکر مردم بود. این مردم عجیب و دوست داشتنی .

کاش می شد عشق را از سر گرفت

راهی میخانه شد ساغر گرفت

کاش ساقی باز در میخانه بود.....

نمی دانم چرا اینقدر ملت  این روزا زیادی به این وبلاگ سر می زنند. به فال نیک می گیرم.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:24 عصر یکشنبه 85/8/21

بنام او که هر چه دارم از آن اوست

آقای دکتر مهاجرانی مطلبی راجع به درخت نوشته و برای ما اراکی ها که درخت خیلی در شهر مان کم است یک عقده شده داشتن فضایی سبز و دلی شاد در آن مطلب زیر را برای ایشان فرستادم و تا یادم نرفته یه جوک هم راجع به درخت بگم

به یکی می گن شما به یه درخت می گید چی؟

می گه داراخت

می گن به دوتا می گید چی؟

می گه داراخت، داراخت، بهش می گن خب به جنگل می گید چی؟ می گه دراخت داراخت داراخت داراخت داراخت(با آواز بخوانید)

ای مطلب جدید..

برای ما که در شهرمان دود زیاد است و تعداد درختان به نیمه ی استاندارد جهانی هم نمی رسد دیدن درخت و نشستن در زیر آن مثل یافتن آب در بیابان است. درخت امید می دهد و شادی آفرین است و خداییش دیدنش به همه چیز می ارزد. مترو و حس و حال قرار گرفتن در این گودال زیر زمینی مثل عالم برزخ می ماند و قرار است شما را از دنیایی به دنیایی دیگر منتقل کند . دنیایی که با فکر به درخت و زندگی در این تونل می گذرد برزخ زیبایی است. در این گودال روزی در مسکو با مترو عظمیش که مثل کتابخانه زیرزمینی می ماند گزیده شعر موسوی گرمارودی را ورق می زدم و رسیدم به شعر درخت
"درود بر تو ای درخت که تا زنده هستی از تو قنداق تفنگی نمی توان ساخت".
این شعر و تداعی آن با سیاست می گوید که مثل درخت باشیم تا زنده هستیم دستانمان دهنده باشد ، دهنده نفس و شادابی
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
13
:: بازدید دیروز ::
30
:: کل بازدیدها ::
378786

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2
آذر 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::