سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 7:9 عصر دوشنبه 90/7/18

بنام خدای بزرگ
سلام دوستان گرامی. اگرچه سال تحصیلی شروع شده و واقعا وقت نوشتن ندارم اما بخاطر اینکه خاطرات جنگ را شروع کرده ام نیت دارم که اقلا این یکی را به اتمام برسانم.
بعد از نماز صبح ما را برای بازیابی روحیه با پادگان ششدار ایلام بردند و بعد از یک روز با به حوالی امامزاده پیرممد آوردند. مقداری بروبچه‌های دانشجو را دیدم و دیداری تازه شد و روحیه گرفتیم. بعد از ظهر در حوالی امامزاده پیرممد در پناه یک کوه توپها را گذاشته بودند و ما یک 20 نفری می شدیم که در کنار توپهای 130 میلیمتری  مستقر شدیم. خوشحال بودم که توپها بدست عراقی‌ها نیفتاده است. نه سنگری داشتیم و نه جانپناهی در قسمتی از بالای کوه یک فرو رفتگی وجود داشت که آنجا مستقر شدیم. شهریار از بچه های دانشجو که کرمانشاهی بود را دیدم و خیلی  از صبح تا شب با هم بحث می کردیم. صدای بسیار دلنشینی داشت و بسیار بی ریا خدمت می کرد. بعد از نماز صبح می رفت و از پایین برای بچه ها آب می آورد، کاری که بچه ها به علت تنبلی خیلی سر آن چانه می زدند. هر روز صبح یک لیوان آب نمک درست می کرد و با آبلیموی زیادی می خورد و می گفت برای سلامتی لازم است. با شهریار سر این که بزودی قطعنامه 598 پذیرفته خواهد شد بحث داشتم و او مثل آقای نرگسی قبول نمی کرد که این کار نزدیک است. ماشاءالله تعداد زیادی از فک و فامیل‌های خویش را به توپخانه آورده بود و با آن همه نیرو همه سر رفتن به دیدگاه چانه می زدند و معمولا آقای پالیزبان که یک نیروی بسیجی ساده دل و با صفا بود می رفت. به علت این که تمام کارهای دیده بانی را در 20 روزه گذشته من انجام داده بودم کسی به من نمی گفت باید به دیدگاه بروی اگرچه من از کوهنوردی خوشم می آمد.  دیدگاه که چه عرض کنم باید حداقل ارتفاع 2000 متری سفیدکوه را بالا می رفت ما نیز کار ارتباط با بچه های توپخانه را داشتیم. تلفن صحرایی به پای توپها وصل نبود و گلوله گرفتن خودش حکایتی داشت و طرح تیر را باید با بیسم‌چی به پای توپ می بردیم. صدای توپ 130 خیلی از 105 قوی تر بود و با هر شلیک کلی خاک و سنگ از بالای کوه روی سر و وضعمان می ریخت. نه حمامی داشتیم و نه امکاناتی. شب شده بود که خبر آوردند که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته است. به شهریار گفتم دیدی حدسم درست بود. 7 صبح فردا خودم را به چادری که آقای نرگسی داشت رساندم. شهریار و بقیه بچه ها برای شنیدن اخبار از رادیو جمع شده بودند. آقای هاشمی رفسنجانی گفت که ما بالاخره از پیش شرط خودمان که اول شروع کننده جنگ را معرفی کنند و بعد او را مجازات کنند  گذشتیم و قطعنامه 598 را پذیرفیم. دیگر چیزی نمی شنیدم مثل دیوانه ها سرگیجه گرفته بودم. صحنه تلخی برایم اتفاق افتاده بود. همه در سکوت وحشتناکی فرو رفته بودند. من به یاد جسد تکه تکه شده ابراهیم پسر عمویم افتادم به یاد تبعید شدن به دیدگاه توسط آقای نرگسی که جلوی روی من زانوی غم در بغل گرفته بود. به یک باره گریه بلندی سر دادم. آقای نرگسی شدیدا بغض کرده بود و به عنوان فرمانده خیلی بخودش فشار آورد که گریه نکند و به بهانه آب بیرون رفت و می دیدم که چشمانش خیس شده است. اصلا از دستش عصبانی نبودم. یک پاسدار جسور و لاغر اندام و مخلص به تمام معنا بود و واقعا فرماندهی برازنده‌اش بود. هیچوقت حتی زمانی که دوره تبعیدی دیدگاه را می گذراندم از دستش عصبانی نبودم. راضی بودم به رضای خدا. خیلی تلخ بود خیلی تلخ!! عراقی‌ها شب جشن گرفته بودند و از ساعت 9 تقریبا تا 9 و نیم فقط با گلوله های رسامشان به سمت آسمان روی اعصابمان راه می رفتند.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
11
:: بازدید دیروز ::
45
:: کل بازدیدها ::
356720

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::