سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 6:38 عصر شنبه 87/6/23

ای نسیم روز خوش ای یاور دیرین
با تو  بودم هر زمان در خواب فروردین

نوشن شعر نو همیشه برایم سخت بوده، چون من قالب های شعری را نمی شناسم و از آخرین شعر نوی که گفته ام 14 سال می گذرد و پیشرفتی نمی یابم. فقط در همریختگی افکارم شاید در آن هویدا باشد.

تلخ و تلخ و باز هم کام دلم  تلخ است
تلخ از این ویرانه ی بی تاب بی مهتاب
این همه ما و همه وامانده در بن بست
این همه گم گشته در اندوه
این همه سر در گریبان عدم
ناله و فریاد
ناله های بودن و واماندگی در عصر آهن
در نبود عشق
درد ماندن شعله بر تن می زند
شعله هایش عاقبت بر قلب آهن می زند
یادگار روزهای خوش
ای نسیم با صفا در خواب فروردین
باز گو از مستی گل ها
قصه شیرین رویاها
در ظهور یاور دیرین   
تا شود رویای من  شیرین
پر کشم سوی دیار خود
تا سپارم نور امیدی به دل  اندر دیار خود!

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:13 عصر سه شنبه 87/6/12

الهی به امید تو

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد                عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد

بالاخره چون هر ساله عطر رمضان بر سراسر گیتی طنین انداز شد و ماه روزه از راه رسید و دوباره  و چند باره اختلاف ها بر سر اعلام ماه روزه به اوج رسید. عجیب است که ما در اعلام هیچ ماهی با اعراب و مخصوصا کشور عربستان اختلاف نداریم ولی تا ماه روزه از راه می رسد معمولا ما یک روز بعد از آن ها این تاریخ را در پی خواهیم داشت. دلیلش هر چه میخواهد باشد به نظر اینجانب باید این اختلاف در سایر ماه ها خودش را نشان دهد تا ما باور قطعی کنیم که در تعریف ماه جدید با آن ها اختلاف داریم. یکی از اساتید گروه فیزیک دانشگاهمان می گوید از لحظه طلوع ماه جدید تا لحظه دیدن آن با چشم معمولی 18 ساعت وقت لازم است و علت اصلی اختلاف ما با اعراب بر سر همین تعریف ماه نو است. آن ها اعتقاد دارند وقتی که ماه جدید متولد شد چون با تلسکوپ قابل دیدن است کار تمام است و ما شیعه ها که معمولا بروزتر هم هستیم نمی دانم بر اساس کدام منطق اینگونه عمل می کنیم یعنی تا با چشم معمولی نبینیم هیات که قبول کنیم. تازه در چند وقت قبل در اعلام عید سعید فطر  مساله تا آنجا پیش رفت که در یک خانه یکی روزه بود و یکی در شادی عید غرق بود البته با دلهره که نکند ماه روزه باشد و او در حال روزه خواری است. اگر اینگونه باشد هر کس تا خودش ماه رمضان را نبیند نمی تواند ماه روزه را شروع کند مخصوصا کسانی که چشمشان ضعیف است. به نظرم می توان به این مساله مهر خاتمیت زد و تعریف ماه نو را دقیق ارائه داد اگرچه نگارنده شیوه کشور عربستان را در اعلام ماه نو علمی تر و منطقی تر می دانم. حدیثی داریم که اگر فرد عاقلی و راستگویی  اعلام کند که ماه را دیده است بر همه ی مردم آن بلاد ماه نو اتفاق می افتد. آقام خدا بیامرز خاطره ای از یکی از علما احتمالا آیت اله بروجردی را نقل می کرد که می گفت کودکی 10 الی 12 ساله به خدمت ایشان رسید و گفت که من ماه شوال را دیده ام! آقا از ایشان سوال نمود که آقا داری؟ یعنی پدرتان در قید حیات است و پسر جواب می دهد وقتی از خانه بیرون آمده ام داشته ام ولی الان نمی دانم. آیت اله فرمان عید فطر را صادر نمود که برید افطار کنید!

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:2 صبح چهارشنبه 87/5/30

                                                         الهی فقط تو را دارم

احساس عجیبی دارم بدجور مدتی است که در حل مسائل مختلف گیر کرده ام حال و حوصله هیچ کاری را ندارم. غوغایی در دلم بر پاست. خدا آخر و عاقبتش را بخیر کند. این شعر هم که اسمش را گذاشته ام عمر عزیز فقط غبطه ای است به تلف آن. شاید در گذشت عمویم باعث چنین حالی باشد نمی دانم. روز پنج شنبه به رسم دهمان سه شب جمعه یا اربعین زودرس می گیریم تا قبل از ماه رمضان مردم به شادی های خویش برسند. این سنتی است که سالهاست در ده ما برقرار است که 40 روز صبر نمی کنند!

                                        عاشق روی تو شدم، کشته کوی تو شدم             
                                       
در طلب طره ی مو ، سلسله جوی تو شدم
                                       راه نشانم ندهی، یار امانم ندهی            
                                       این به آنم ندهی، گم شده کوی تو شدم
                                      شادم و در یاد توام، خرابٍ آباد توام                                  
                                     بنده ی ناشاد توام، طالب روی تو شدم
                                      شب شده است نگار من، زلف زدی بکار من                           
                                      
شب سیاه و زلف تو، بسته ی موی تو شدم
                                      غم همه هستی من است، هستی و مستی من است      
                                      مست زغم شد این دلم، غمزده جوی تو شدم
                                      روز گرم به شب کنی، حال خوشم به تب کنی                   
                                      جان اگرم به لب کنی، نور نکوی تو شدم
                                       ساقی خوش ادا بیا، مطرب با صفا بیا                              
                                      در طلب جام الست، مست سبوی تو شدم
                                       بار امانتم دهی، فکر خیانتم دهی                                    
                                       بار ثقیل و راه کج، مانده بسوی تو شدم
                                       لب گره گشا بیا، جام جهان نما بیا 
                                      
عمر عزیز کرده تلف، در آرزوی تو شدم

30/5/87

یا حق

 

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:6 صبح شنبه 87/5/19

یارم چو قدح بدست گیرد              بازار بتان شکست گیرد

دکتر مهدی فولادوند مترجم برجسته قرآن کریم به ملکوت اعلی پیوست. می گویند 88 سال داشت شایدم بیشتر زیرا سال 79 که به دانشگاه اراک آمد گفت که 84 سال دارد. دوبار در دانشگاه اراک سخنرانی کرد. یک بار دفتر نهاد دعوتش کرده بود و بار دیگر من خودم او را دعوت کردم. ایشان هم از اراکی های برجسته بودند. به چند مورد از نکاتی که در این دو سخنرانی در دانشگاه ارائه نمود اشاره می کنم.

1. به هیچ عنوان اعتقاد نداشت که خداوند با کارهای غیر معقول و عجیب و غریب که با عقل قابل اثبات نیست بلا بر سر کافران یا مشرکان آورده باشد. مثلا می گفت ابابیل حیواناتی هستند که از شترمرغ بزرگترند. می گفت این کلمه از ابا ابل آمده است یعنی پدر شتر، پس اینکه بعضی ها می گویند این ها پرندگاه کوچکی بودند که با انداختن ریگی بر سر یک نفر او را پودر می کردند امکان ندارد. می گفت این حیوانات در سودان زندگی می کنند و عکس آن ها را نشان داد.

2. نهنگ را در داستان حضرت یونس عنبر ماهی ترجمه کرده است. می گفت زمانی که در انگلیس بودم یکی از این عنبر ماهی ها یک غواص انگلیسی را بلعیده بود و بعد از مدتی که نتوانسته بود او را هضم کند آن را بالا آورده بود و وی سالم از دهان عنبر ماهی بیرون آمده است. روزنامه های ان موقع که می گفت 30 سال پیش بوده نوشتند داستان یونس تکرار شده است.‏ می گفت عنبر ماهی ها با صدای ز با هم ارتباط برقرار می کنند، یعنی زد انگلیسی. و به آیه 37 یا 38 سوره یونس اشاره کرد که خداوند می گوید و کذالک الذین کذب..... می گفت خداوند اینجا یک سمفونی زد بکار گرفته که اشاره به همین عنبر ماهی است.
3. در سوره یوسف کلمه متکئا را به جای کسره روی کاف اعتقاد به ساکن روی کاف داشت. این کلمه نیز زمانی که زلیخا زنان سران قوم را دعوت نموده و یوسف را نشان می دهد و آن ها دستان خود را می برند در قرآن آمده است. می گفت زنان مصری همه روی کاناپه می نشستند و فقط مطربان روی زمین می نشستند که احتیاج به متکا برای نشستن داشته باشند و عکسهایی از موزه ها  را که زنان روی کاناپه می نشستند را نشان دادند و متکا با ساکن روی کاف یک نوع نارنج مصری است که خوردنی است.

4. اعتقاد داشت که حضرت سلیمان به نیروی هوایی مسلح بوده است و اینکه میگویند به طرفه العینی از شهر استخر به شهر شام رسیده غلط است زیرا می گفت که می گویند ناهار را در شهر استخر خورده و شام را در دمشق و این فاصله ظهر تا شب را ایشان با نیروی هوایی پیموده است.
دیوان در خدمت حضرت سلیمان را مردمانی از سیاهپوستان می دانست. البته حضرت سلیمان فرزند حضرت داود (ع) خیلی نباید قدیمی باشند چون وفات حضرت داود را 932 قبل از میلاد ذکر کرده اند. حال داشتن یا نداشتن نیروی هوایی توسط حضرت سلیمان قابل اثبات است.
5.  معتقد بودند که حضرت موسی(ع) حدود 3750 سال قبل زندگی می کردند در زمان رامسس سوم، و عبور آن حضرت را از دریا بصورت معجزه منکر شدند و می گفتند که موسی از جذر و مد استفاده کرده و این اعتقاد ایشان آن موقع کلی درد سر برایم درست کرد. می گفت نباید افسانه درست کنیم والخ. حتی زنده شدن فرد را در داستان بقره منکر شدند و می گفتند با زدن دم گاو مرد دچار هیپنوتیزم شده و قاتل را معرفی کرده که البته این اعتقادش نیز کلی حرف و حدیث داشت. حتی زنده شدن مردگان یا شفای کوران را توسط حضرت میسح به شفای دل آن ها تعبیر می کرد.

خدایش بیامرزد.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:58 صبح شنبه 87/5/12

                                             کل نفسه ذائقه الموت

می دانستم زیاد به درازا نخواهد کشید و سرعت این بیماری خیره کننده است 36 روز پیش برای احوالپرسی او را دیده بودیم که راه می رود و از آن همه پله به راحتی بالا می آید ولی الان در زیر خروارها خاک در آرامگاه ابدی اش آرمیده است.  آخرین شب حیاتش من و برادرم مصطفی پاتختی اش بودیم زبان چون چوب خشکی در دهانش قرار داشت و ما مرتب با دستمال خیس زبانش را تر می کردیم و سینه همچون موج دریا برای گرفتن آخرین بارقه های حیات بالا و پایین می شد. گاهگداری که به هوش می آمد اشک بود که از گوشه چشمش روان بود که جگر آدم را آتش می زد.  شبیه ترین فرد به آقام داشت می رفت و ما یک بار دیگر پدر از دست دادیم و اینکه این دو  برادر  علاوه بر شباهت ظاهری و باطنی بیماری اشان نیز یکی بود و سن رفتنشان بسوی خدا نیز یکی هر دو در 67 سالگی ما را تنها گذاشتند. به لهجه محلی  خودمان به آقام، آملا (آقا ملا) می گفت و در وصیتش این بود که جنازه ام را سر مزار آملام حتما ببرید زیرا مدتی است که وقت نکرده ام سر قبرش بروم. رفتن جنازه دیروز روی مزار پدرم غوغایی به پا کرد و فریاد و ناله بود که به سوی آسمان می رفت. اصلا انگار تاریخ را شش سال به عقب برده اند و تشیع جنازه پدر اتفاق اوفتاده. بر اساس وصیتش جنازه اش را در روستایمان دفن کردیم در کنار مزار بی بی خدیجه  و بابا شهباز. امروز مجلس ختم داریم از ساعت 10 تا 15 که می دانم چه غوغایی است دیروز تمام افراد روستا در تشیع جنازه اش می گریستند. افرادی که من از لحاظ شکل ظاهری اشان  تشحیص می دادم که از آن کدام طایفه اند همه بیشتر از ما به سر و صورت می زدند و ناله بود که با اشک همداستان بود.

یا حق                   


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:59 صبح یکشنبه 87/4/23

                                               یا من اسمه دوا و ذکرهو شفا

عید نوروز مثل همیشه به منزلش رفتیم ماشین را در زمین خالی جلوی خانه اشان پارک کردم و از ماشین پیاده شدم و طبق عادت به پنجره خانه اشان  در طبقه دوم نگاه کردم. سری بیرون آمد و صدای خوشحالی که عمو اینا آمدند. در همیشه باز بود به داخل رفتیم دیده بوسی و تبریک عید.
-پس حاج آقا کجاست؟
-می آید. بفرمایید بالا.
چند دقیقه نگذشته بود که خبر رسیدنمان فضای روستایمان را پر کرد و حاج آقا از راه رسید و سلام تعارف و دست بوسی.
-حاجی خدا نکرده ناخوشی؟
- نه مقداری کبدم چرب شده چیزی نیست. دکتر گفته.

حاج شکراله عموی کوچکم را از همه ی عمو هایم بیشتر دوست دارم. راستش خیلی بوی آقام خدا بیامرز را می دهد از شش سال پیش که آقام رفت به نوعی نقش پدری داشته و توانسته جای خالی آقام را پر کند. از اون آدم های در خونه باز است که اگر 100 تا مهمان سر زده وارد خانه اش شوند از خوشحالی پر در می آورد. همیشه دوست داشتم مثل او باشم. بعد از فوت آقام خودش نیز احساس کرده باید بیشتر هوایمان را داشته باشد.

آری کبد حاجی چرب بود ولی نه آنقدر که تعداد گلبول های سفید و قرمز را در شرایط بحرانی قرار دهد. سه هفته پیش دوباره برای احوالپرسی به روستایمان رفتیم. حاجی نصف شده بود. خانم همه آزمایش ها را بررسی کرد و گفت باید آزمایش مغز استخوان بدهد من مشکوکم. بچه هایش و خودش نگران شدند و حالا حدس خانم درست از آب درآمده است.  حاجی به سرطان خون از نوع ام 4 که از همه خطرناک تر است مبتلا شده و دوباره دست ها بسوی آسمان دراز شد. دیشب در بیمارستان آیت اله خوانساری برای انجام مراحل شیمی درمانی بستری شده. فکر سر و صورت بدون موی او مو را بر تنم سیخ می کند و وحشت مرگ فضای خانه ام را پر کرده. فکر نبودن او و پرواز روحش بد جوری به سرگیجه ام می اندازد. آیا این هم از آن نوع بیماری هاست که آدم فکر می کند دعای ملتمسانه هم بر آن افاقه نمی کند!؟ نمی دانم ناامید نیستم و فقط دعا و دعا....

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:37 صبح پنج شنبه 87/4/6

ای سرمه کش بلند نشینان              در باز کن درون نشینان

وقتی برای ادامه تحصیل در شهر مسکو بودم دوست اینترنتی پیدا کرده بودم که حافظه ای به بزرگی دریا داشت و برایم شعر می فرستاد مدتی پیدایش نبود، تازگی ها شعر زیبای زیر را که یک کودک آفزیقایی گفته است برایم فرستاده، برایتان  می آورم تا قدردان این دوست اینترنتی باشم.

 این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده . توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی دارد

 وقتی به دنیا میام، سیاهم،

وقتی بزرگ میشم، سیاهم

 وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم،

 وقتی می ترسم، سیاهم

وقتی مریض میشم، سیاهم،

 وقتی می میرم، هنوزم سیاهم

 و تو، آدم سفید

 وقتی به دنیا میای، صورتی ای،

وقتی بزرگ میشی، سفیدی

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی،

وقتی سردت میشه، آبی ای

 وقتی می ترسی، زردی،

وقتی مریض میشی، سبزی

و وقتی می میری، خاکستری ای

 و تو به من میگی رنگین!

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:40 صبح سه شنبه 87/3/14

                                گر صد لغت از زبان گشاید        درهر لغتی ترا ستاید

این نیمسال عجب سرم شلوغ بود و احساس این را دارم که عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشته اند به یکباره دیدم که گیلاس و هلو نوبرانه شده اند و خرداد به نیمه رسیده و کلاس ها روزهای آخر خویش را می گذرانند. دیدم آمار مراجعه به وبلاگم سیر نزولی پیدا کرده و معلوم است دوستانی که مرتب سر می زنند و مطلب جدید نمی یابند باید شاکی باشند اما من خودم این گذشت ایام را مگر به سیر سپیدی موهایم ببینیم. چند وقت پیش شعری گفته بودم که کامل نشده بود و برای یک مصرعش خیلی معطل شدم اما نیامد که نیامد حالا برای شما می گذارم تا بل شما کاملش کنید!

      نگارا سر بزن غم را برون کن                 بیا شادی به چشمانم فزون کن

      بهار بر دشت و صحرا می زند راه           کویر سینه ام را لاله گون کن

      شبم در محنت و روزم چو شب گشت     کنون یادی ز شب های جنون کن

      امید دینت گردیده کم رنگ                    بیا فکری ز بخت تیره گون کن

      ندیدی ملک آبادم خزان است                  رسان باران، خزان را سرنگون کن

      دروغ و تهمت و تزویر و نیرنگ                   به لطف گوشه ی چشمت فسون کن

      گل صدبرگ را صد بار دیدم                      بیا مطرب هوای ذوالفنون کن

                          ندانم حاصل عمرم چه باشد

                            علی......... 

                                                                      اردیبهشت 87

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:58 صبح پنج شنبه 87/3/2

از پی تست این همه امید بیم      هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

در این چند وقته گرفتاری ها بدجوری به سراغم آمده است  و هنوز دست از سرم بر نمی دارند. احساس می کنم که 24 ساعت خیلی کم است و کاش مثلا روزگار 30 ساعت بود. گرفتاری برگزاری سمینار آنالیز ریاضی خیلی شب و روزم را به هم ریخته است و فعلا تا تسویه حساب کامل چون کابوسی هر شب به سراغم می آید و مدتهاست وقت نکرده ام درست و حسابی قرآن بخوانم. ورزش کردن هم اگر این کوهنوردی دوشنبه و جمعه نباشد حدش به سمت صفر میل می کند. فیلم خوب هم جدیدا بجز این فیلم وحشت در خیابان های الیاکازان در این سال ندیده ام. کنسرت عبدالنقی افشارنیا را که در دانشگاه خودمان برگزار شد نتوانستم ببینم. دلم برای یک اجرای موسیقی سنتی لک زده. کاش استاد رامتین گلبانگ دم دست بود و مثل دوران خوش دانشجویی با اشاره ای بیات ترکش را کوک می کرد و روحمان را به افلاک می برد چقدر هوس شنیدن سه تارش را کرده ام و چقدر هوس شنیدن تصنیف شیدایی تعریف! به قول نیما:

آی نی زن که تورا آوای نی بردست دور از ره کجایی؟

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:39 عصر یکشنبه 87/2/8

ای یاد تو مونس روانم

گاهی وقتها آدم یک شعری می شنود که بدجوری آدم را تکان می دهد. روز گذشته آقای موسوی از همکاران گروه یک بیت شعر از قول دکتر نشوادیان پیر و مرشد گروه برایم خواند که بدجوری حالم را دگرگون کرد و به آقای موسوی قول دادم به خانه رسیدم شعر را تکمیل می کنم و در وبلاگم می گذارم. پس این شعری که در پایین می آید بیت بسیار زیبای اولش از من نیست و نام شاعرش را نیز دکتر نشوادیان فراموش کرده است اما در به حرکت درآوردن قوه تخیل من برای این شعر نقش اساسی داشته است.

شنیدم رفتی و دلبر گرفتی             زما سوته دلان دل بر گرفتی

چو دیدی مستم از میخانه ی تو             ره میخانه ی دیگر گرفتی

برفتی از سرای تیره روزان                 سراغ عاشقان کمتر گرفتی

غم عالم همه در دل نهادی          چو از دست رقیب ساغر گرفتی

نمی دانی که یکدم با اشاره         شوم اسحاق چون خنجر گرفتی

ضعیفان را مکن له بارک ا...                چو تاج قدرتت در سر گرفتی

زخون شد لاله گون رخسار صحرا              جوانان رشیدم پر گرفتی

نماز شب بخواندی پیش از این ها          نشان از ساقی کوثر گرفتی

         علی دیگر نه هنگام بهار است             

     خزان را در بهار آخر گرفتی            

یا حق

 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
24
:: بازدید دیروز ::
51
:: کل بازدیدها ::
378848

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2
آذر 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::