سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 11:5 صبح چهارشنبه 92/1/28

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. کمتر از دو ماه به انتخابات ریاست جمهوری داریم و اصلاح‌طلبان منتظر حضور سید محمد خاتمی در انتخابات هستند و او به شدت در تردید آمدن یا نیامدن بسر می برد. حالا که همه‌ی نظر سنجی‌های منصف چپ و راست او را از برنده‌ترین‌های این انتخابات می دانند او هنوز نمی تواند به این تردید خویش فائق آید که بیاید یا نیاید. اگر او نمی آید بیاید بخاطر اصلاح‌طلبان هم که شده عدم حضور قطعی خویش را اعلام کند تا در این فرصت کوتاه باقیمانده بشود برای کاندیدای جایگزین فکری کرد و او را لااقل به جامعه شناساند. اگرچه در این مدت بعید است بتوان فردی چون عارف را به مردم معرفی کرد. با کدام تریبون می‌توان در دل توده جا گرفت. آیا عارف وقت دارد این یک هزار شهر را سری بزند و برای هر کدام 20 دقیقه صحبت کند. ما 31 استان داریم و 50 روز به انتخابات و اگر آقای عارف بخواهد به 1000 شهر در عرض مثلا 40 روز( شاید تا آن روز تکلیف معین شده باشد) سری بزند باید روزی 25 شهر را سفر کند. که تقریبا غیر ممکن است. شاید او بتواند به مراکز استان‌ها سری بزند که به هیچ عنوان مراکز استان‌ها نمی توانند نماینده توده باشند. می ماند زمان انتخابات و استفاده از تریبون سیما که در این صورت او کسی نیست که بتواند در صحبت‌هایش موجی که لازم است برای رای گیری را ایجاد کند. پس در صورت عدم حضور خاتمی تقریبا اصلاح‌طلبان شانسی ندارند. و رقیب هم این را بخوبی می داند و به همین جهت است که هر روز یکی از سرمقالاتشان حمله به خاتمی است برای جلوگیری از حضور او!  اگر خاتمی از رد صلاحیت می ترسد باید به این مساله نیز فکر کند که اگر نیاید فردا عواقب نیامدن و مشکلات بجا مانده گریبان او را خواهدگرفت و همین‌هایی که هر روز به او حمله می کنند که نیاید باز به او حمله می کنند که چرا نیامدی و مردم را تنها گذاشتی حالا ما حرفی زدیم! پس تو هم در این شرایط بوجود آمده سهم داری و باز تقصیر بر گردنش است. من اگر بجای خاتمی می بودم با توکل بر خدا یک یا حق می گفتم و می آمدم. اگر رد صلاحیت  می شدم که دیگر مسئولیتی بر گردنم نخواهد بود و اگر تایید شدم بخاطر ایران و بخاطر مردم عزیزش کمر همت را می بستم و اقتصاد مملکت را با همت ایران دوستان و تکنوکرات‌های با سابقه نجات می دادم. با رای دادن خاتمی در انتخابات مجلس خاتمی گوشه‌ای از تردیدش را کنار گذاشته و امیدوارم که او به نتیجه قطعی برسد. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:18 عصر دوشنبه 92/1/19

بنام خدا

 

سلام دوستان خوبم. مقرر شده است در دانشگاه اراک یکی از شهیدان دفاع مقدس را دفن کنند. جوان 21 ساله‌ای از جبهه فکه که در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است. دو تن از دانشجویانم که عضو بیسج دانشجویی هستند از من درخواست کرده‌اند که در  روز چهارشنبه این هفته سخنرانی 20 دقیقه‌ای در باب شهادت داشته باشم. نشستم و یک بار دیگر تمام خاطرات جنگ را که نوشته‌ام خواندم و مرور کردم این دوران را تا اگر خواستم خاطره‌ای بگویم آماده باشم. خوشحالم که آنها را نوشته‌ام و امیدوارم برای کسانی که آن را میخوانند مفید باشد.

توسط برادران ارتشی بازدشت شدم. نه کارت بسیجی داشتم و نه هیچ مدرکی و فقط تنهای کارت دانشجویی دانشگاه علم و صنعت همراهم بود که باعث شک بیشتر ارتشیان شد. فکر کردند که من از نیروهای منافقین هستم که برای شناسایی به آنجا آمده‌ام و هرچه قسم و آیه خوردم باور نکردند. گفتند فقط 100 متر به مرز میمک داری و اینجا چه می کنی. گفتم از نیروهای سپاه هستم از لشگر 11 امیرالمومنین. خلاصه داشتم عصبانی می شدم مخصوصا که یک ساعتی هم در یک اتاق بازداشتم کرده بودند. گفتم مرا به لشگر 11 ببرید اگر قبول نکردند در اختیار شمایم. از تحکم صحبتم معلوم بود که اصلا ترسی بدل ندارم. خلاصه با ماشین جیپی مرا به عقب بردند دیدم بیش از 12 کیلیومتر پیاده روی کرده‌ام. به مقر لشگر ارتشیان در پشت بانروشان منتقل شدم. مرا به مقر فرمانده بردند که در زیر درختی تختی درست کرده بود و با لباس آنکارد شده استراحت می کرد. مقداری با هم صحبت کردیم و فرمانده پیشنهاد مرا پذیرفت و گفت او را به لشگر 11 ببرید اگر شناسایی شد تحویلش دهید وگرنه برش گردانید. بعدش هم گفت کلی به نفعت شده وگرنه باید یک 12 کیلومتری پیاده برمی گشتی! به مقر لشگر 11 رسیدیم و در همان جلو در مرا شناختند و به سرگوهبان گفتند از بچه های خودمان است و من از او خداحافظی کردم و سرگروهبان برگشت. ساعت 12 ظهر با ماشین غذا خودم را به مقر جدید رساندم که فقط چند چادر بود و در نزدیکی مقر لشگر قرار داشت. معلوم بود از آن کارهای سرکاری کرده‌اند و اصلا ما هیچ نقشی در محافظت از مقر لشگر نداشتیم و فقط می خواستند مقداری ما مشغول باشیم. در چادری مستقر شدم. اینجا حتی یک نفر هم از بچه‌های آشنا نبودند با دو نفر حدود 40 ساله از خرم‌آباد لرستان هم چادر شدم. بسیار آدم‌های خوبی بودند. ناگهان هوار یکی بلند شد که زنبور قرمزی نیشش زده بود و پایش در عرض چند دقیقه به شدت متورم شد. با بیسیم با بچه های مقر اطلاع دادم و او را سریعا به بهداری منتقل کردن. چون منطقه بکری بود و پای هیچ ابوالبشری به آنجا نرسیده بود محل زندگی زنبور‌های درشت قرمز بود. تا شب چند نفر دیگر گزدیده شدند. تقاضای مربا کردیم که یک قوطی مربا بما دادند و قوطی حلبی مربایی را وسط قرار می دادیم و زنبورهای به داخل آن هجوم می بردند و با پلاستیک در آن را می گرفتیم و بداخل قوطی نفت می ریختیم و زنبورها می مردند. کارمان شده بود قتل عام زنبورها آنقدر از آن‌ها آنقدر کشتیم که مثل یک تپه کوچک زنبور مرده داشتیم. بعد از یکی دو روز معلوم بود که چند ساعتی یک زنبور پیدایش می شود و نسلشان منقرض شده. شب عاشورا بود و همه هوس نوحه‌ای و اشکی کرده بودند که از من خواستند نوحه‌ای بگویم و مقداری نیز نوحه گفتیم و قرار شد فردا برای مراسم روز عاشورا همگی به صالح آبادبرویم.
ادامه دارد 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:15 صبح جمعه 92/1/16

بنام خدا
دوستان گرامی سلام. سال نو یک بار دیگر بر شما مبارک. امیدوارم در این سال جدید تنتان سالم و دلتان شاد باشد. تعطیلات نوروزی هم به انتها رسید و آنطور که فکر می کردم به برنامه‌هایم نرسیدم اما خدا را شکر مسافرتی رفتیم و خستگی این شش ماه کار مداوم را از تن بدر کردیم.
خدا را صدهزار بار شکر که بالاخره در سال جدید اراک هم باران داشت. واقعا نگران شده بودم. در سایت ‌www.acuuweather.com میزان بارندگی را برای امروز جمعه 3 میلیمتر پیش‌بینی کرده بود که با این وضعی که من دیدم باید گفت که این پیش‌بینی‌ها هم خیلی وقت‌ها قابل اعتماد نیستند و امیدوارم که حداقل 10 میلیمتری باران باریده باشد. تا کنون اراک در سال آبی جاری 186 میلیمتر باران داشته و این نزدیک به 25 درصد کمتر از متوسط بارندگی هر سال است. با این وضع اگر باران جدی از این ببعد نبارد باید به شدت نگران شد. نمی دانم چرا خشکسالی چند سالی است که در این مملکت جا خوش کرده و حاضر نیست که دست از سر ما بردارد؟ بجز استان‌های آذربایجان و مازندران بقیه جاها کمتر از حد متوسط باران داشته‌اند. با اختلافی که بین دو استان یزد و اصفهان بر سر تقسیم آب زاینده رود آمد باید بگویم مسئله آب یکی از مهمترین مسائل کشور است. ای کاش از فروش بیش از 700 میلیارد دلار درآمد نفتی بخشی از آن برای خرید دستگاه‌های آب شیرین کن استفاده می شد تا خیالمان از این مسئله حداقل راحت باشد.  آخر کشوری که هم در شمالش و هم در جنوبش دریا وجود دارد که نباید مسئله آب داشته باشد. چند سال پیش که برای عمره مشرف شده بودم مشاهده کردم که عربستان یکی بار برای همیشه این مسئله را حل کرده و با خرید این دستگاه ها حالا کشوری است که ادعای صادرات گندم هم دارد و ما با این‌که یک بار جشن خودکفایی تولید گندم گرفته ایم باز محتاج گندم خارجی ها آن هم در سطح وسیع گشته‌ایم که یکی از علت‌های اصلی آن باید در مسئله خشکسالی و کمبود آب باشد.
بیایید برای باران دعا بخوانیم و از درگاه احدیت تقاضا کنیم که ما گنهکاران را مورد لطف و مرحمت خویش قرار دهد و برایمان باران بفرستد. آخر خودش می گوید که همه چیز را از آب زنده ساختیم. زنده بودن با باران و تداوم بارندگی است. یا حق 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:49 صبح یکشنبه 92/1/4

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. سال نو بر شما مبارک. سال عجیب 91 هم به انتها رسید. نوشتم که برایم سال مرگ و میر عزیزان بود. با مردن مادر زن برادرم فکر کردم دیگر بعد از 29 اسفند اتفاق ناگواری نخواهد افتاد که روز اول فروردین 92 خبر رسید که پسر عموی خانمم در روز 30 اسفند در شهرستان میمه به علت تصادف دار فانی را وداع کرده و روز دوم عید باز سیاه پوشی و باز مجلس ختم و کفن و دفن و باز دیدن چهره های رنگ پریده باز دیدن لب های خشک شده و باز جیغ و ناله و باز دیدن ناله زنی که رو به جسد شوهرش می گوید که نامرد! حلالت نمی کنم چرا مرا تنها گذاشتی! چرا زودتر از من رفتی! باز دیدن اشک از چشمان کسانی که آدم فکر نمی کند آن ها هم می توانند گریه کنند! باز دیدن فردی پیرمرد که در غم بی شوهر شدن دخترش غش کرده است. باز دیدن کارگری افغانی که دارد خاک از گودال بر می دارد. باز نماز میت با پنج تکبیر در بین اشک و ناله و فریاد و باز جنازه ای بر روی دوش با گفتن جمله ی قسم به شرف و حرمت لااله الا الله!.

 امیر شهرجردی پسر خوبی بود اگرچه گرفتاری ها زیاد بود و این چند ساله زیاد یکدیگر را ندیده بودیم اما یاد شطرنج بازی با او در چند سال پیش مثل یک نوار ویدیو از جلوی رویم می گذشت. شیوه بازی اش را خوب به یاد دارم بر اثر اشتباهی که کرد  وزیرش را گرفتم و او بدون وزیر چه مقاومتی می کرد که بازی را واگذار نکند. کاش کمربند می بست تاسرش به ستون نیسان نخورد. آه کمربند تو چه داستان حقیقی هستی که کسی باورت ندارد. باز سری شکافته شده و صورتی در خون غلت می زند. باز یکی دیگر چون میلاد خواهرزاده ام به علت نبستن کمربند دنیا را به اهلش واگذار می کند. باز دختری کم سن و سال یتیم می شود و باز پدربزرگی بر خود می لرزد که باید یک نوه دیگر را سرپرستی کند و این احساس مسئولیت او مو را بر بدن آدم سیخ می کند. تو داستان عجیبی هستی کمربند نمی دانم چرا کسی تو را باور ندارد، اما من تو را باور می کنم این جنازه های فرق شکافته به من می گوید که تو هستی و در حال گرفتن قربانی هستی، آی، آقا،  عزیز.... تو را بخدا در زمان رانندگی حتما کمربندت را ببند! یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
45
:: کل بازدیدها ::
356710

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::