سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 8:31 صبح سه شنبه 91/11/3

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. بزرگترین خاله‌ام یعنی خاله مریم دار فانی را وداع گفت. شوهرش مش خدارحم سال 1369 از دنیا رفته بود و واقعا مرد با صلابت و استواری بود. قد کوتاهی داشت اما بسیار با اقتدار. خاله نمی دانم متولد 1305 است یا 1308 به هر صورت بیشتر از 80 سال داشت. پریشب که برای آخرین دیدار به ملاقاتش رفته بودیم وقتی پرونده پزشکی اش را  را خانمم مطالعه کرد دید نوشته است 60  ساله! پسرش به طنز گفت می خواستم ناراحت نشود و سنش را به پرستاران کم گفتم! با یک عفونت ریه به کما رفته بود. خانم گفت احتمال برگشتش کم است. صبح علی الطلوع که صدای تلفن بلند شد نیکان گفت خاله مریم! و بقیه حرفش را خورد. آره راست می گفت خبر کوتاه بود او شب قبل دنیا را به بازماندگان واگذار کرد و رنج هستی را را به فراموشی و به نزد بابا بزرگ محمد علی و مادر بزرگ عالم خراج رفت. در فامیل که بحث می کردیم عمر طولانی طابفه مادری یعنی شمسی ضرب المثل شده است. زیرا خاله مریم 22 سال بعد از شوهرش زنده بوده است. خاله آسیه نیز چند سالی بعد از شوهرش دوران کهنسالی را می گذراند و مادرم 11 سالی است بعد از آقام خدا بیامرز در قید حیات است و دایی مهدی بعد از درگذشت همسرش چند سالی است که تجدید فراش کرده است.  حالا می گویم اولین شمسی رفت. هر سال عید که به دیدنش می رفتیم کرسی‌اش در روستای اسکان براه بود و نشستن در عصر روز اول عید در زیر آن از لذایذ فراموش ناشدنی‌ بود. آجیلش همواره کشمش تولید همان روستا را داشت و واقعا حال آدم را جا می آورد. بسیار مهربان بود و نظر لطفش به من بسیار. بچه های بسیار خوبی داشت و واقعا چیزی برایش کم نگذاشتند. نوشته بودم که سالهایی که به یک ختم می شوند همواره برایم طنین مرگ را دارند بعد از عمه‌ام ، میلاد پسر خواهرم و چندین نفر دیگر از دوستان و آشنایان قره بنیادی حالا خاله مریم هم رفت. خدا روحش را با فاطمه زهرا مشهور کند.  فردا چهارشنبه 4/11/91 مراسم تشیع و ختم در روستای اسکان است.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:51 عصر چهارشنبه 91/10/13

بنام‌ خدا
سلام دوستان گرامی. نزدیک به 5 ماه به زمان انتخابات ریاست جمهوری باقی است و هنوز رسما کسی کاندیدای ریاست جمهوری نشده است. فکر می کنم الان دیگر باید این کار صورت بگیرد و بالاخره کاندیداها جلو بیایند و برنامه‌هایشان را ارائه دهند. بالاخره راه‌اندازی ستاد انتخابات در شهرستان‌ها که یک شبه امکان پذیر نیست. بسیار عجیب است! این فضا یک کلام، فضای انتخاباتی نیست! بماند که یک یک ماهی از این 5 ماه نیز به نوروز و حواشی آن می گذرد. اما تنها چیزی که می توانم بگویم این است که اگر قرار باشد با قدرت‌های جهان تعامل، مذاکره، یا برخورد داشته باشیم باید 50 میلیون را پای صندوق‌ها داشته باشیم. آیا با این فضا می شود؟!! یا حق  


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:34 صبح سه شنبه 91/9/7

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. سال‌های پیش در شهر اراک تئاتری در سینما شهرصنعتی بروی صحنه رفت بنام شاهد غضبان. کار آقای جلال ابوالمعصومی. من با دوست هنرمندم آقای کیومرث حقیقی که با بچه های گروه آشنا بود به دیدن این تئاتر رفتیم و الحق به دلم نشست. داستان شیخ صنعان بود و برای من تا انموقع چیزی ار داستان نخوانده بودم بسیار شیرین به طعم نظر آمد. بعد که منطق‌الطیر را خریدم مرتب به آن سر می زدم ومی‌خواندم و لذت می بردیم. حالا با جرات می گویم که عطار را خیلی دوست دارم. داستان شیخ صنعان منطق‌الطیر یکی از زیباترین و لطیف ترین داستان‌های این کتاب با ارزش است. داستان پیری‌ که بعد از 50 بار حج بجا آوردن خواب می بیند در روم بت را سجده می کند:
 بایدم رفت سوی روم زود
 تا شود تعبیر آن معلوم زود
 چهار صد مرد مرید معتبر
 همرهی کردند با وی در سفر
 می شدند از کعبه تا اقصای روم
 سیر می کردند سر تا پای روم
 از قضا را بود عالی منطری
 بر سر منظر نشسته دختری
 دختری ترسا و روحانی صفت
 بر سر روح‌الهش صد معرفت
 بر سپهر حسن در برج جمال
 آفتابی بود اما بی زوال
 هر که دل در زلف آن دلدار بست
 از خیال زلف او زنار بست...

دختر ترسا چو برقع برگرفت
بند بند شیخ آتش درگرفت
شد بکل از دست بر پای اوفتاد
جای آتش بود و بر جای اوفتاد....
 شیخ عاشق دختر ترسا می شودو... 400 بیت شعر است خیلی از آن را حفظ کرده‌ام اما هنوز کامل حفظ نشده‌ام. اما می خواستم بگویم که من فکر می کنم اولین درسی که عاشقی به انسان می دهد ایثار است. یعنی از خود گذشتن یعنی کس دیگری در زندگی برایت مهم باشد یعنی این منیت را زیر پا بگذاری و این برای شیخ اتفاق نیفتاده و او شاید به این امر مغرور است آخر در اوایل داستان عطار می گوید
هر که بیماری و سستی یافتی‌
از دم او تندرستی یافتی
خلق را فی الجمله در شادی و غم
مقتدایی بود در عالم علم...
شیخ در این سفر که به عاشقی منجر می شود همه‌ چیز را می دهد و تازه برایش لذت بخش هم هست. یاران از او می پرسند
آن یکی گفنتش که تسبیحت کجاست؟
کی شود کار تو بی تسبیح راست!
کفت تسبیحم بیفکندم ز دست
تا توانم در میان زنار بست
آن دگر گفتش پشیمانیت نیست
یک نفس درد مسلمانیت نیست؟
گفت من باشم پشیمان بیش از این
که چرا عاشق نبودم پیش از این...
شیخ شراب می نوشد و چون از او میخواهند قرآن آتش بزند انجام نمی دهد اما مجبور به قبولی دین عیسی می شود و برای کابین دختر مجبور به پرورش خوک می شود و از رسول(ص) روایت هست که مسلمانان به هیچ عنوان پرورش خوک نداشته باشند. شیخ این همه خواری را قبول می کند بخاطر عشق. اما در نهایت با خواب دیدن یکی از یاران رسول‌الله را شیخ عشقش الهی می شود و نجات می یابد و تازه دختر ترساست که عاشق می شود... حتما بخوانید لذت خواهید برد!
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:55 صبح سه شنبه 91/6/28

بنام خدا

سلام دوستان خوبم. در دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه کرمان در سال 1371  استاد رامتین گلبانگ این شعر را از قیصر برایم نوشت و همان لحظه آنقدر اثر گذار بود که حفظ شدم و بارها آن را در کلاس یا جاهای دیگر خوانده ام. در مزار این مرد بزرگ نیز روی سنگ یادبود همین شعر را نوشته بودند. عید 91 به زیارتش رفتیم، گتوند دزفول.

خسته‌ام از این کویر این کویر کور و پیر
 این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
 ‌آسمان بی هدف بادهای بی طرف
 ابرهای سر به راه بیدهای سربه زیز
 ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
 آیه آیه ات صریح سوره سوره‌ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر 
 مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
 مثل لحظه‌‌های وحی اجتناب ناپذیر
 ای مسافر غریب در دیار خویشتن
 با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
 از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی‌
 دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
 این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
 این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
 دست خسته‌ی مرا مثل کودکی بگیر
 با خودت مرا ببر خسته‌ام از این کویر


 زنده یاد بزرگمرد گتوند قیصر امین پور


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:6 عصر چهارشنبه 91/6/15

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. تابستان شلوغی داشتم. اصلا نفهمیدم چگونه گذشت. دو هفته دیگر هم کلاس و درس و بحث و مدرسه. چند وقت پبش شعر زیبای دوره‌گرد را برایتان گذاشتم و بسیار آن شعر بر دلم نشست. دنبال شاعرش بودم که آقای فرشاد فیروزی از دانشجویان سالهای قبل برایم نوشت که شاعر این شعر شادروان رضا یعقوبی از اهالی رزن همدان است. و دانشجوی دانشگاه تربیت معلم آذربایجان (که فعلا به شهید مدنی تغییر نام داده است) بوده. خیلی احساس ناراحتی کردم از این که این شاعر همدرد ما بار سفر را بر بسته. آقای فیروزی یکی دیگر ار اشعار ایشان را برایم فرستاد. آن شعر این است:

می روم فصل غزل را تا کنم
 ساک را آماده فردا کنم
 بر شما ها نگذرد برما گذشت
 قصه مردی که رفت و برنگشت
 درد ها را ماست مالی می کنم
 می زنم سیگار و حالی میکنم
 بشنوید اینک من و این حال من
 این سکوت این آخرین آواز من
 ما گم یک جاده پر مه شدیم
 کو خداوندی ما ،ما له شدیم
 بعد عمری باغ ما یک غنچه داد
 باغبان دید به رویش پا نهاد
 بچه بودم گریه ام از دل نبود
 زیستن تا اینقدر مشکل نبود
 خواب بودم گردنم را مار زد
 پشت پلکم عنکبوتی تار زد
 خواب دیدم زندگی جز سایه نیست
 هیچ کس با هیچ کس همسایه نیست"

چه حیف شد می توانست با این ذوق قریحه خدادادی به قله‌های شگرفی دست یابد. اما سهم او از زندگی کم بوده ولی با این دو شعر برای من ماندگار شد.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:12 عصر شنبه 91/5/7

بنام خدا
دوستان گرامیم سلام. نوشتن برایم سخت شده. سطح مطالعاتم راضی کننده نیست. در مقالات علمی‌ام خیلی توفیقی نمی یابم. و از همه مهمتر موضوع دندان‌گیری پیدا نمی کنم که در باره‌اش بنویسم. یکی از دانشجویانم برایم نوشته است که وبلاگتان خانه ارواح شده است!  امروز پس از مدتها به وبلاگ حیات خلوت استاد رامتین گلبانگ همکلاسی گرانقدر دوره ارشد رفتم. مطلبی نوشته بود راجع به توکل که بسیار خواندنی بود. من هم نظری آنجا اضافه کردم و آن نظر را اینجا با تغییراتی می آورم.

حافظ می گوید: تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست//  راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش!
از صفات متقین در ابتدای سوره بقره الذین یومنون بالغیب است. اعتقاد به غیب از صفات مسلمانی نیست از صفات متقین یعنی پرهیزکاران یعنی آنهایی که در ایمانشان مقداری پیشروی کرده اند. کسی که شهادتین را بگوید مسلمان است. یعنی گواهی به یگانگی خداوند و ایمان به رسالت رسوالله و البته برای شعیه امامیه شهادت به ولایت امیرالمومنین علی (ع).  اما متقی کسی است که نماز می خواند زکات می دهد و به غیب اعتقاد دارد. این غیب می تواند اعتقاد به معاد باشد و می تواند همین نیروهای ماورائ الطبیعه باشد اعتقاد به این نیروها و این که کسی هست که هوای ما را دارد توکل نامیده می شود. در منطقه مهران بودیم قرار بود به نیروی پیاده از توپخانه منتقل شویم. 4 نفر بودیم. رفتن به پیاده خیلی خطرناکتر از توپخانه بود. من از قرآن کوچکم استخاره ای کردم و سوره اسراء  آیه 77 آمد که ای موسی برو تو بر همه آنان غلبه خواهی کرد(نقل به مضمون). من توکل کردم و با نعمت عبداللهی راهی شدیم و به عملیات رفتیم و خوشبختانه به لطف خدا پیروزی حاصل شد و بعد از عملیات 16 روز مرخصی تشویقی گرفتیم! بچه هایی که نیامدند اگرچه در آن عملیات شرکت نکردند اما   بعدا آن‌ها را به سومار بردند و همگی شیمیایی شدند. در فیلم زیبای دیده بان حاتمی کیا یکی از رزمندگان آرپی جی برمی دارد و با آهنگ ضرب زورخانه ای و اسلوموشن دوربین او را همراهی می کند. فرمانده به او می گوید که مواظب باشد، او جواب فرمانده را چنین می دهد که حاجی پس توکلت کجا رفته! یعنی رزمنده‌ای که خود را در معرض تیر دشمن قرار می دهد تنها چیزی که می تواند او را نگه دارد توکلش است. اگر شهید شود به بهشت می رود و اگر بماند در ثواب جهاد شریک است این یعنی توکل. عقل می گوید خطر است تانک در روبرو است هر لحظه احتمال تیر خوردن می رود حفظ جان واجب است اما عشق به نجات میهن می گوید برو با توکل او نگهدار است. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:2 صبح یکشنبه 91/4/25

بنام خدا
سلام دوستان خوبم. تابستان از راه آمده و هوا بشدت گرم شده و تحمل این گرما برایم کمی سخت شده. دیروز از بنده خدایی نسخه‌ای از فیلم زندگی  خصوصی ساخته حسین فرحبخش رسید و وقتی را در انتهای شب گذاشتم و آن را دیدم. جدای از این‌که فیلم جسارتی به خرج داده و سوالاتی را مطرح کرده و توجیه و کلاه شرعی گذاشتن افراد را زیر ذره‌بین برده است که جای تقدیر دارد اما این فیلم بدون تردید یک کپی نخ نما از فیلم زیبای شوکران ساخته بهروز افخمی است.  تقریبا قصه اصلی و شخصیت‌ها از فیلم آقای افخمی گرفته شده و بجای شغل سردبیری هر شغل دیگری را هم که بگذاریم خللی به روند قصه وارد نخواهد شد. اگرچه کارگردان این جسارت را بخرج داده و انتقادی از روزنامه کیهان کرده است اما این انتقاد هم هیچ ربطی به داستان نداشته و ندارد و می تواند بسادگی از فیلم حذف گردد بدون این که روند قصه دچار بریدگی گردد. نمی دانم از فرحبخش قبلا فیلمی اکران شده یا نه اما به حافظه‌ام که رجوع می کنم نام تهیه کننده‌ای به اسم فرحبخش در دهه 60 به چشم می خورد. مشکل اصلی فیلم ازدواج موقت احمقانه‌ی دختری مطلقه و زیبا با سردبیری از یک روزنامه است که کاملا غیر منطقی در داستان بوجود می آید. در فیلم آقای افخمی اقلا این ازدواج یک پایه‌منطقی‌تری داشت اما شخصیت زن قصه بدون هیچ مقدمه‌ای به یک باره تن به یک ازدواج احمقانه می دهد. این مسئله برای کسی که یک بار ازدواج ناموفق داشته به هیچ عنوان نمی تواند توجیه شود. کسی که یک بار از مردان ضربه خورده است بر اساس کدام منطق تن به یک ازدواج صیغه ای می دهد! او که همه چیز دارد یک آپارتمان شیک و مجهز، ماشین خارجی و الخ! دیگر چه نیازی دارد که یک سردبیر نه چندان خوش‌چهره که زن و بچه هم دارد را بدست آورد.  اصلا معلوم نمی شود که زن قصه برای چه به این بچه ناخواسته علاقه دارد و می خواهد که او را نگه دارد. شاید برای این که دروغگویی مرد قصه را به رخ بیننده بکشد! اما این سسترین دلیلی است که می توان برای آن تراشید. در فیلم آقای افخمی دلبستگی زن به بچه ناخواسته از سر بیچارگی و نداشتن پشت و پناه است، اما در فیلم فرحبخش ما هیچ درماندگی و بیچارگی از زن قصه نداریم. شخصیت پردازی زن قصه بسیار ضعیف و می توان گفت اصلا پرداخت نشده است و شاید این عدم تمرکز روی این شخصیت گرفتاری مهمی را برای فیلم ایجاد کرده است. زن اول مرد هم که معلوم نیست در این فیلم چکاره است او نیز وجودش با عدم پرداخت عجیبی روبرو است. رقبای روزنامه‌ای سردبیر نیز که آدم‌های تک بعدی و اضافی هستند. اصلا ندانستم برای چی اکران این فیلم اینقدر سرو صدا کرده است. چون سردبیر ربروی کیهان ایستاده است و فاسد است بهترین نمونه برای حمله به روزنامه‌های اصلاحطلبان است!. به هر صورت از وقتی که برای دیدن این فیلم گذاشتم تاسف زیادی خوردم. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:36 عصر جمعه 91/3/26

بنام خدا
سلام دوستان خوب. بعد از این همه مصیبت که این آخری واقعا برای خانواده ما باید مصیبت عظما باشد نوشتن برایم سخت شده است و واقعا دست و دلم به صفحه کلید نمی رود که چیزی بنویسم، از طرفی تعدادی از دوستان هم سر می زنند و چیز جدیدی نمی یابند و شرمنده آن‌ها می شوم. من در این چند وقته اصلا از اخبار و اطلاعات و فوتبال هم بدور بودم که دیشب در سرخاک که همه دور قبر میلاد جمع شده بودیم یکی گفت پای آقای .... هم به اختلاس فلان جا باز شده و او هم یک و نیم میلیارد گرفته و گفته به نمایندگان داده است یعنی خانه ملت! در اختلاس دیگر هم باز پای نمایندگان دوره قبل باز است و مبالغ اصلا بد جوری سرسام آور است که جوک درست شده است که شهرام جزایری گفته است که با این مبالغ من دیگر آفتابه دزد هستم! دولت قوه قضائیه را متهم به اختلاس می کند و  سازمان بازرسی  و قوه قضائیه صدر تا ذیل دولت را متهم به اختلاس می کنند و الخ. می خواهم بگویم ما را چه شده است که چنین بلاهایی به سرمان می آید و چنین افرادی با ظاهر موجه دستهایشان به بیت المال آلوده می شود و انگار نه انگار که حضرت امیر برای زیاده خواهی برادر نابینایش از بیت المال آتش به آن نزدیک کرده و او را از این کار بر حذر کرده است. آیا اختلاس کنندگان این داستان را نخوانده‌اند؟ بعید می دانم حتی یک نفر از آنان با این داستان بیگانه باشند. اما چرا چنین اتفاقاتی در این مملکت دارد می افتد؟ نمایندگانی که از این همه فیلتر شورای نگهبان عبور می کنند در مقابل هواهای نفسانی نمی توانند تقوا را رعایت کنند و دست درازی به بیت المال می کنند. باید ساز و کاری اندیشید تا چنین برنامه‌هایی اتفاق نیفتد. چرا و چگونه‌اش شاید خیلی سخت باشد اما مطبوعات اگر اجازه نوشتن پیدا کنند می توانند همان ابتدای کار که کجروی یکی آغاز شد به او تذکاری بدهند تا حساب دستش بیاید که جامعه را چشم بیداری باید و آن چشم بیدار باید مطبوعات به زعم من باشد، مخصوصا نمایندگان مجلس که در قانون این مملکت ناظری در حین نمایندگی ندارند. شاید کسان دیگری جور دیگری فکر کنند  و راه دیگری برای کنترل مسئولین نشان بدهند. نکته دیگر را اما من  این می دانم که درصد وطن پرستی ما بسیار پایین است زیرا در مسابقه فوتبال هم معمولا 75 دقیق تیم ملی را تشویق می کنیم و اگر نتیجه حاصل نشد 15 دقیقه آخر را هو می کنیم و یار دشمن می شویم، کجای دنیا را سراغ دارید که تا دقیقه 90 تیمشان را تشویق نمی کنند. یعنی فرقی بین کسی که دارد بازی می کند و کسی که دارد تشویق می کند وجود ندارد همه به فکر پیروزی هستند و تا آخرین ثانیه دست از تلاش برنمی دارند. اگر این جمله دکتر حسابی درست باشد که جهان سوم جایی است که اگر بخواهی مملکتت را آباد کنی باید خانه‌ات را خراب کنی و اگر بخواهی خانه‌ات را آباد کنی باید مملکتت را خراب کنی! پس مسئولین شاید توجیه‌اشان این باشد که هر کسی چند روزی نوبت اوست! پس در این چند روزه مسئولیت بار خویش را چنان ببندند که تا 10 نسل بعدشان هم بیمه باشد!! به یاد ندارم در زمان جنگ چنین دست درازی حتی به مقیاس یک بروی یک میلیون هم اتفاق افتاده باشد. در آخر فقط دعا می کنم که خداوند همه ما را از شر شیطان و هوای نفس حفظ کند. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:25 صبح چهارشنبه 91/3/10

بنام خدا
سلام دوستان گرامی. مثل این‌که این صفحات وبلاگ من شده است صفحه آگهی فوت و تسلیت و تعزیت. همیشه از سالهایی که به یک می رسند خاطره مرگ دارم. سال 51 در قره‌بنیاد روستای پدری اول آقای مهدی سپس عمو داود بابای همکلاسیم یوسف و به تواتر چند نفر دیگر به تصادف از دنیا رفتند و آن چنان شد که مردم از شدت عصبانیت مرده شورخانه ده را به آتش کشیدند. سال 61 چهار نفر از افراد ده بخاطر قاچاق چند کیلو تریاک به چوخه اعدام سپرده شدند. سال 71 رحمان پسر عمه‌ام و چند جوان دیگر باز به به تصادف تلف شدند. سال 81 آقام خدابیامرز و پسر‌عمه‌ام اسد از دنیا رفتند و اینک در سال 91  به چهلم عمه صدیقه  نرسیده‌ایم و سیاه از تن در نیاورده‌ایم که پسر خواهرم میلاد که  جمعه شب به سختی تصادف کرده بود و به کمای عمیق رفته بود از عمق کما به دنیای جدید پا گذاشت و بار غصه و غم‌هایش را برایمان گذاشت و رفت که رفت! آه از این سالهایی که یک دارند! جوان بود و خوش چهره و  بشدت رفیق باز. تنها پسر خانواده که قرار بود چشم و چراغ خانه باشد و قرار بود در پیری دستگیر آبجیم و شوهرش داود باشد. بسیار تلخ است جوان از دست دادن! اصلا نمی توانم باور کنم که میلاد در کنارمان نباشد. دانشجوی سال دوم حسابداری دانشگاه ازاد اسلامی واحد اراک  بود. دیروز که اعلامیه‌اش را با آن عکس رنگی و زیبایش چاپ کرده بودند عمو رحم خدا رو به داود کرد و گفت بیا داود این هم کارت عروسی میلاد!! قرار بود ازدواج کند با دختری از همسایگان که عاشق شده بود و قسمت نشد و دیدار به قیامت رفت. حالا دیگر میلاد عسگری هم به خیل صدهزارسالگان پیوسته است. این همه به سر و صورت زدن شاید از این باشد که ما از آن دنیا اطلاعاتی نداریم. نمی دانم مولی علی هم می گوید بزرگترین اسرار مرگ است! شاید در کنار پدرم یا عمو رمضان پدر داود و یا عمه صدیقه و اسد... قرار گرفته است. خدایا روحش را شاد کن و به ما و مخصوصا پدر و مادرش صبر عطا بفرما که از روایات است که صبر بر مصیبت اجر دارد. امروز ساعت 10 صبح  از منزلشان واقع در محله فوتبال اراک جنازه تشییع می شود و ساعت 15 الی 17 در مسجد سیدها مجلس ختم برای تذکار به ما زندگان برگزار می گردد. اگر توانستید و وقت داشتید  بدانید حضورتان تسلا بخش است. یا حق.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:2 صبح یکشنبه 91/2/24

بنام خدا
سلام دوستان خوب.

استاد پرویز شهریاری دانشکده علوم دانشگاه اراک سال 88

استاد پرویز شهریاری، به قول روزنامه شرق شهریار ریاضی ایران‌زمین  هم رفت. برای من که در دوران دبیرستان با کتاب روش‌های جبر او آشنا شده بودم و کلی با این کتابش صفا کرده بودم، شهریاری مثل یک چراغ فروزان بود. بعد که به رشته ریاضی دانشگاه علم و صنعت تهران وارد شدم بیشتر و بشتر شهریاری را شناختم و ارادت پیدا کردم. فکر می‌کردم فارغ التحصیل دانشگاه پاتریس لومبای مسکو که الان دانشگاه دوستی ملل شده است،  باشد، اما خودش گفت که فارغ‌اتحصیل دانشگاه تهران است و زبان روسی را در زندان زمان شاه آموخته است. کتاب بازی با بی نهایت خانم رزا پتر را بخوبی ترجمه کرده  و من حتی در جبهه نیز این کتاب را با خود برده بودم و مطالعه می کردم که عجب متن زیبایی دارد. انتشار بیش از 240 جلد کتاب کار هر کسی نیست اما شهریاری به عشق ایران زمین و برای برآمدن نام ایران هر چه در توان داشت گذاشت. این ایرانی بودن را در حد تعصب به کار می گرفت حتی به غیاث الدین جمشید کاشانی ریاضیدان بزرگ این مرز  بوم جمشید کاشانی می گفت! خیام را ابداع کننده هندسه تحلیلی می دانست و بسیار ریاصیدانان ایرانی را ستایش می کرد. وقتی که دعوت گروه ریاضی دانشگاه اراک را پذیرفت شب به هتل خانه معلم محل اقامتش با آقای مجیدی  دانشجوی فقید و علاقمند به تاریخ علم ریاضی  رفتیم. بیش از یک ساعت پیر مرد از علاقمندی های خویش گفت. بوی گفتم در کتاب تاریخ ریاضی ایران که نوشته‌اید نام الکرجی را به عنوان ریاضیدان اهل ری عنوان کرده اید که درست نیست. ایشان در کرج ابودلف یعنی همین آستانه اراک متولد شدة‌اند و اصالتا اراکی هستند. قبول کرد و گفت من از روی کتاب خدا بیامرز قربانی نوشته ام. قولکی داد در انتشار مجدد آن را اصلاح کند که اجل مهلتش نداد. در 83 سالگی وقتی در سالن شهید چمران دانشکده علوم به سخنرانی پرداخت به سختی از پله ها بالا می رفت. پیری هم عجب مصیبتی است. خدا هر چه به انسان می دهد ذره ذره از او باز می ستاند. خدا این مرد بزرگ و ارزشمند را قرین رحمت کند. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
150
:: بازدید دیروز ::
61
:: کل بازدیدها ::
368900

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::