سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 1:41 صبح جمعه 89/4/25

بنام خدا

 سلام دوستان. چند وقت پیش ثبت نام عمره مفرده اعضای هیات علمی  برای زیارت سرزمین وحی آغاز شد و من نیز با کمال ناامیدی ثبت نام کردم و خدا خواست و اسممان برای زیارت دوباره کعبه بصورت ذخیره درآمد و با وامی که دولت می دهد ورای داشتن یا نداشتن می توان این سفر را انجام داد و به قول دکتر بی‍ژن ملکی زیارت خانه دوست بیش از آنی که به استطاعت مالی نیازمند باشد به استطاعت عقلی نیازمند است. سال 82 از مسکو به تمتع رفتم و این بار قرار است با خانواده عمره برگزار کنیم. بماند که نیکان را نگذاشتند ببریم و او حالا در سن 7 سالگی باید دو هفته را بدون ما سر کند تا دو برابر این 7 سال رشد عقلی کند و ما نیز 7 برابر دلواپسی را همراه داشته باشیم. حس غریبی ندارم قبلا 21 روز را آنجا بوده ام و تقریبا با آنجا آشنا هستم. وقتی در مدینه با مکه هستی احساس می کنی که این مردم کاری جز نماز خواندن ندارند. تا موذن بانگ نماز می کند هجوم با مسجد الحرام یا مسجد النبی آغاز می شود و بعد از نماز جماعت پراکنده می شوند. هیچ صحنه ای برای من جذابتر از نماز های عصر مسجدالحرام نیست آن هم به گونه ای که  در بالاترین جا قرار بگیری یعنی طبقه چهارم که آفتاب در پشت سرت قرار گیرد و جماعت را در یک لانگ شات زیبا یکدست سفید داشته باشی  و رکوع و سجود مدور و  یکنواخت جماعت را به سمت کعبه به تماشا بنشینی . راستش بعضی وقتها حوس می کردم خودم در نماز نباشم تا فقط از این زیبایی لذت ببرم از این خم و راست شدن همزمان مردم. جماعتی بیش از دو میلیون با هم به سجده می روند و تو در آن همه را می بینی و از عبادت آن ها لذت می بری،  اصلا احساس می کنی خدا آنجاست و دست محبتش روی بندگانش با نسیم بعد از ظهر کشیده می شود. خوشحالم که دوباره قرار است این حس زیبا را تکرار کنم. سنت است طلب حلالیت پس به محبت خویش بر من ببخشایید خطاهایم را و عفو کنید اشتباهاتم را. امیدوارم  لیاقت داشته باشم که نایب الزیاره همه شما باشم.  یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:24 عصر چهارشنبه 89/4/9

بنام خدا

سلام دوستان. گفتم تا فراموشم نشده ادامه سفرنامه سیدون را بنویسم. می ترسم نتوانم با این شلوغی کار آن را تمام کنم. ناهار را خوردیم و حسابی سنگین شده بودیم. دلم می خواست یک چرتکی هم بزنم اما دوباره تعریف ها گل کرد و جوک گفتن ها آغاز شد و خلاصه تا ساعت حوالی 4 عصر ادامه یافت و آماده برگشتن شدیم. چند نفر از روستائیان با گونی های پر شده بن سر به حوالی چشمه آمدند آبی خوردند و ناهار مختصری و زودتر از ما به پایین رفتند. یاد سال گذشته افتادم دکتر اناری که  معمولا کم به کوه می آید سال قبل هوس کوه کرده بود آن هم در روز سفر به سیدون و به قول خودش تنها آسیب دیده این سفر در سال گذشته بود. رفتن به قله بالای 3000 متر برای کسی که تمرین کوهنوردی ندارد زیاد توصیه نمی شود. این اسیب دیدگی باعث  شد که از نعمت حضور ایشان در جلسات بعد محروم شویم. دکتر اناری از کمیجانی های دوست داشتنی است دهن گرمی دارد و لطایف زیاد می داند و از آن آدم هایی است که وجودش برای کوه لازم است امیدوارم ایشان دوباره به ما بپیوندند. حرکت آغاز شد و ساعت داشت به چهار و نیم می رسید راه با شیب زیاد برای حرکت به پایین فشار زیادی را به زانوها وارد می کند و من مثل همیشه با دو عصا سعی می کردم فشار به زانوانم را کم کنم. ابرها داشتند می آمدند و به یک باره رعد و برق هم در دور دست ها آغاز شد. کوه زیبای قرق در در روبرو چشم نواز بود و ما بی خیال باران احتمالی سعی در چیدن گیاه گلاربونه(گل ارغوونه) بودیم و به آرامی از کوه پایین می آمدیم. به چشمه اولی نرسیده بودیم که باران آغاز شد روستائیانی در زیر درختان بید آنجا اطراق  کرده بودن تعارفی کردند اما  ما سعی در ادامه راه نمودیم به نزدیکی های ویلای بالای ده رسیده بودیم که تگرگ بسیار شدیدی شروع با بارش نمود آن چنان که تمام کوله و لباس و پوتین مملو از آب شده بود. دکتر نشوادیان و آقای ادیمی یک دویست متری جلوتر از من بودند. سگ های ویلای بالا ده به آنها حمله ور شده بودند و من شدیدا از این که این آقای ویلا دار سگ را آزاد گذاشته دلخور شده بودم خلاصه در آن تگرگ شدید  خدا به آنها رحم کرد که آسیب ندیدند. تقریبا حرکت غیر ممکن شده بود و این تگرگ بند نمی امد که نمی آمد. به درختی رسیدم و در پناه آن 5 دقیقه ای ایستادم که شاید تگرگ دست از سرمان بردارد اما ول کن نبود. خطر حمله سیل نگرانم کرده بود. گفتم زودتر خودم را به ماشین برسانم که ماشین نیز در خطر حمله سیل قرار داشت. به یاد دوران کودکی در قره بنیاد افتادم که روزی این چنین برای چیدن علف به منطقه ی چمای قره بنیاد رفته بودم. چما منطقه ای در غرب این روستا قرار دارد که کمی مرتفع تر از روستاست و قسمت زیادی از آن چمن طبیعی د ارد و گاهگداری تفرج گاه مسافرین بین راهی نیز می شود من کلاس اول ابتدایی بودم و با یک گونی پر از علف به همراه سایر دوستان همکلاسی داشتیم از چما بر می گشتیم که در منطقه مراد پاشا تگرگ  شروع شد و من از رودخانه اولی که رد شدم بعد از ده ثانیه سیل بود که با صدای زیاد می آمد چنین آب گل آلودی تا آن موقع با آن حجم ندیده بودم اگر کمی دیر رسیده بودم نمی توانستم از رودخانه رد شوم. به سمت روستا در حرکت بودیم به رودخانه اولی رسیدیم  که در فاصله دویست متری ده قرار داشت سیل رودخانه را پر کرده بود و عبور غیر ممکن! خوشبختانه اهل خانه و اهالی روستا می دانستند که ما در صحرا قرار داریم و در محاصره سیل.  دیدم بردار بزرگم جعفر با خر توانست از قسمتی از رودخانه عبور کند و بقیه نیز چنان  کردند.  خوشحال شدم که بالاخره توانستیم از ان سیل مخوف جان سالم بدر کنیم. به خانه که رسیدم دیدم در بهار مادرم دوباره کرسی را علم کرده است و من خیس از آب در زیر کرسی گرم چه حظی می بردم.  سگ ها به ویلا باز گشتند و یکی از خطرات کم شد. آن قدر حجم آب افزابش یافته بود که در  جاده خاکی  جای حرکت لاستیک ماشین ها پر از آب بود و من باید در آب حرکت می کردم. خوشبختانه سویچ را صبح به دکتر نشوادیان داده بودم و از اینکه ایشان در ماشین قرار داشت خیالم راحت شده بود. بعد از ده دقیقه ای خودم را به ماشین رساندم و باران و تگرگ دست بردار نبودند. کوله را در صندوق عقب قرار دادم و من نیز به درون ماشین رفتم. فکر کنم صندلی که در آن قرار گرفتم خیس از آب شد، اما خب سرپناهی بود از این بارش. افراد گروه نرم نرمک رسیدند و همگی در ماشین قرار داشتیم و حرکت در آن باران  و تگرگ سخت بود اما می توانستیم ادامه دهیم. تگرگ چنان به شیشه ماشین می خورد که بیم شکستنش می رفت که اتفاقا گوشه ای از ان شکسته است. خلاصه با مکافات بهجاده آسفالته رسیدیم جاده بعضی جاهایش تقریبا به سفیدی می زد. یک کیلومتری که به سمت شرق حرکت کردیم به شمال شهر آستانه رسیده بودیم و تا شازند که آمدیم بران می آمد و بعد هم رنگین کمان و آفتاب و رقص رنگ ها در فضا. نیم ساعت بعد اراک بودیم و شکر که سالم از سیدون برگشتی. یا حق



¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:49 صبح چهارشنبه 89/3/26

بنام خدا
سلام دوستان گرامی. باید بیشتر بنویسم اما گرفتاری ها تمام شدنی نیستند. تقریبا یک ماه پیش بود با دکتر نشوادیان و بقیه برو بچه های کوهنوردی دوباره عازم راسوند از طریق روستای ارمنی نشین سیدون شدیم. سیدون مدت هاست که تخلیه شده و تقریبا اثری از روستا منهای سنگ قبرهای موجود در آن باقی نمانده است. سنگ قبرها به خط ارمنی هستند و برای ما ناآشنا! اما چون اعداد خط ارمنی با اعداد حروف لاتین یکی هستند تاریخ ها قابل تشخیص! فکر کنم هیچ سنگ قبری با تاریخ بعد از 1954 مشاهده نکردم. این نشان می دهد بیش از نیم قرن است که روستا تخلیه شده است. یک روستای بسیار با صفا با هوایی بسیار لطیف و خنک در پناه راسوند که شهر آستانه از آنجا بخوبی قابل رویت است.  یک آدم با سلیقه نیز در بالای روستا ویلایی بسیار زیبا را احداث کرده و دارد حظش را می برد. استخری و سگی و انواع درختان میوه که باید بعدا خیلی زیبا تر گردد. دو چشمه آب بالای روستا قرار دارد یکی بعد از روستا و دیگری در ارتفاع حدودا 400 متری از چشمه ی اول. راه هم از جوی آب چشمه بالایی می گذرد و سنگلاخ بودن آن نشان از باران و برف شدید ماهای سرد دارد. بعد از یک ساعت و نیم به چشمه بالایی رسیدیم. به خاطر وجود گیاهان دارویی خوب در راسوند روستاییانی که از طریق جمع آوری این گیاهان ارتزاق می کنند کم نبودند. آن ها دنبال چیدن گیاه دارویی بن سر ( بن سرخ) بودند که برای درمان سنگ کلیه مناسب است. من وحشت دارم با این همه برداشت شدید این گیاه چند وقت دیگر بن سری در بالای راسوند پیدا نشود. این گیاه فقط در ارتفاع بیش  از 3000 متر وجود دارد. سال گذشته که از همین مسیر به راسوند رفتیم در ارتفاع بالای 3100 چند بوته لاله واژگون دیدم که امسال هیچکدام را ندیدم. نگرانم که اهالی این روستاها که اکثر اهل مرواریدر هستند بخاطر کم اطلاعی نسل این گیاهان را از این منطقه بردارند. دکتر نشوادیان می گفت قبلا در همین سفید خونی تعداد زیادی لاله واژگون وجود داشته که الان یک بوته هم وجود ندارد. من و آقای سید نوراله موسوی چون سال پیش از مسیری نسبتا سخت به بالای قله قبل از مالگا رفتیم و مدتی تماشا و مقداری بن سر چیده و ساعت نزدیکی های 2 به کنار چشمه بالایی برگشتیم. تعدادی به قله نیامدند و زیر درختان خوب بید آن نشستند و به سبزی صحرا نگریسته و جمله زیبای دکتر نشوادیان را تکرار کردند که کوه فقط بالا  و پایین رفتن نیست کوه اقامتش مهم است. ناهار چون سال گذشته به دست پخت فراموش نشدنی دکتر نشوادیان ته تالی اراکی هاست که غذایی بس خوشمزه است. ته تالی از خواباندن گوشت چرخ کرده در ته ماهی تابه و ریختن ادویه و سیب زمینی و گوجه در آن که با حرارت ملایمی در ظرف چند ساعت با آب و چربی خود گوشت آماده می شود و بسیار لذیذ است وقتی جا می افتد. آقای ادیمی مدیر دانشجویی خوب دانشگاه را ما همیشه برای تهیه ارزاق زحمت می دهیم و او بخوبی این مهم را می داند. .... ادامه دارد
یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:28 عصر شنبه 89/3/1

بنام خدای بی همتا
دوستان گرامی سلام و عرض ارادت و عذر خواهی بخاطر کم نوشتنم که مثل ننوشتن است. دیروز برای احوالپرسی عموی بزرگم که یک سکته ای را پشت سر گذارده با برادرانم راهی روستایمان قره بنیاد شدیم و البته خوشحال که او مقداری بهتر شده و شکر گزاری از درگاه حضرت دوست. صحرا به تمام معنا سبز بود و چشم انداز در حد اعلا دلپذیر. قله غازک با افتخار در جلوی چشممان و رشته کوه آلاداغ استوار چون سالها.   این عموی بزرگم مثل همه عمو هایم چهره ای شبیه به آقام خدا بیامرز دارد و  اولین نفر از طایفه ماست که سنش به بالای 80 سال رسیده است. سال گذشته یک روز را که هم او حوصله اش را داشت و هم من وقتش را کنار هم بودیم و او مرا به گذشته برد به سالهای 1316 لغایت 1325 و خاطراتی را از آن دوران برایم بازگو کرد که اصلا نشنیده بودم. مثلا داشتن عمویی بنام خداداد یا میرزا که یکی از آنها تقریبا 15 ساله بوده و بر اثر بیماری درگذشته است، از آن اتفاقاتی است که آقام خدا بیامرز هم برایم بازگو نکرده بود. بابا شهباز پدر بزرگم سال 1320 در سن 55 سالگی از دنیا رفته زمانی که آقام خدابیامرز 6 ساله بوده. آقام تصویری از بابا شهباز را برایم نقاشی کرده بود و با توضیحات این عموی بزرگم مقداری توانستم بعضی از صحنه های زندگی سخت آن دوران را بیشتر زوم کنم. بابا شهباز به قول خاله جان آفرین از بزرگان فامیل چهره ای شبیه به حاج کریم خدابیامرز عموی دومم داشته و اخلاقش کاملا مثل آقام.   شرایط بین جنگ اول و دوم در این مملکت شرایط سختی بوده و به مردم کم سخت نگذشته است و من خیلی دلم می خواهد خداوند هر چه زودتر عموی بزرگم را به حال خوش بازگرداند تا بتوانم از او بیشتر بپرسم. نمی دانم چرا این گذشته دست از سر من برنمی دارد و من هر چه بیشتر در آن سیر می کنم بیشتر شیفته ی آن می شوم. هیچ وقت راضی نمی شوم که گذشته ها گذشته! نه گذشته باید باشد در جلوی رو تا چراغ راه آینده یاشد. یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:24 عصر سه شنبه 89/1/24

به نام خدا
دوستان گرامی سلام و  عرض تبریک فرارسیدن سال 89. امیدوارم که این سال برای همه ی مردم ایران زمین همراه با دل خوش باشد. هر سال که روز اول فروردین اتفاق می افتد به عیدی آملا عباس می رویم. در لهجه ده ما به کسی که با سواد و قولی بزرگتر باشد آملا می گویند. بیشتر اوقات برادر های بزرگ نیز توسط برادرهای کوچک آملا خطاب می شوند. عموم خدا بیامرز  آقام را به همین نام صدا می کردو فرزندانش نیز به تبعیت از پدر به ایشان آملا می گفتند. آملا عباس همکار سالیان دیرین آقام خدا بیامرز بود سواد مکتب خانه ای جالبی داشت و قرآن  را بسیار روان می خواند و در جلسات هفتگی قرآن قره بنیادی های مقیم اراک  حضور چشمگیر داشت و اصلا سر خیر همین جلسه قرآن قره بنیادی ها پسر بزرگش رمضان حسنی است. پدر خدابیامرزش حاج رضا با بی بی خدیجه  خدا بیامرز پسر عمو بودند به همین جهت به طریقی فامیل نیز بودیم. بسیار آدم دهن گرمی بود و لطایف زیاد بلد بود و متلک هایش زبانزد خاص و عام بود. یک بار در سال 66 برای کاسبی سفری با هم به شهر یاسوج داشتیم و در این سفر چقدر ما را هر شب می خنداند و اصلا نفهمیدیم این دوره چگونه گذشت. بسیار رفیق بود و قدر رفاقت می فهمید. یک سال که پدر دستش خالی بود و سرمایه ای نداشت کسی با او به این مسافرت ها بخاطر نداشتن سرمایه نمی رفت اما یک روز آملا عباس در خانه امان را زد و دستگیر آقام شد و خدا کمک کرد اتفاقا کاسبی خوبی نیز کردند. تقریبا سالها با آقام بود. از دوران کار در مزرعه های روستا تا مهاجرت به اراک و رفتن به این شغل دوره گردی. 8 سال بود که آقام رفته بود و ما بخاطر دلبستگی به پدر همیشه اول فروردین اولین عیدی آملا عباس، که امسال نیز چنین کردیم و نزدیک ظهر به خانه اشان رفتیم. به مسجد رفته بود برای نماز ظهر.  عصر با فرزندان و خانواده و عروس هایش به عیدی مادرم آمدند دوباره نشستیم و جوک های جدید را گفتیم و خندیدیم. شب جمعه اول سال به بهشت زهرا رفته بود و شاید سر قبر آقام رفیق سالهای دورش. برای عبور از بهشت زهرا با پرایدی تصادف کرده بود و به علیت خونریزی زیاد دعوت حق را لبیک گفت و عید دوباره سیاه شد. تازه سیگار را ترک کرده بود و خدابیامرز سرحال بود. پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ....
یا حق

¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:2 عصر دوشنبه 88/12/10

بنام خدا

سلام دوستان خوب

آره آنقدر دیر شده که نگو و نپرس. یعنی این گونه نوشتن حتی بدرد کشک سابیدن هم نمی خورد. راستش خیلی بهم ریخته ام و خیلی گیج و ... خیلی گرفتار مقالات دانشجویان و خیلی هم گرفتار مسافرت های اجباری  برای شرکت در کنفرانس ها که خرده خرده این امتیازهای ارتقاء (چون مورچگان که برای فصل زمستان آذوقه جمع می کنند)، امتیاز جمع کنیم که ای ما هم ادعا کنیم که شاید در چند سال دیگر  فلان مرتبه دانشگاهی را کسب کرده ایم. ... می دانم  که این ها هیچکدام ماندنی نیستند. دلم برای روستایمان لک زده و از کار درس و بحث و مدرسه شدیدا احساس خستگی می کنم و اگر این کوهنوردی دوشنبه و جمعه نبود که دیگر فکر کنم حسابی در سراشیبی اعصاب خوردی افتاده بودم. باز جای شکرش باقی است که چهارشنبه ها به مراسم قرائت قرآن همولایتی ها می رویم و این بار به اعراف رسیدیم. ... اعراف یعنی بلندی ها ...گفته اند که حایلی بین دوزخ و بهشت چون دیواری که این دو را جدا می کند و کسانی روی این دیوار حایل ایستاده اند و به نیکوکاران سلام می کنند و به آن ها خوش آمد می گویند و بدکاران را ندا می دهند که خدایا ما را در این گروه قرار مده و کسی از جمع ندا بر می دارد که لعنت بر قوم ستمگران باد. بعضی ها گفته اند که اصحاب اعراف کسانی اند که اعمال نیک و بدشان برابر است و به قولی در آن وسطند و نه بهشتی اند و نه جهنمی! اما من هر چه فکر می کنم نمی توانم خودم را به این تفسیر قانع کنم. اصحاب اعراف باید برگزیده باشند و قطعا کسی که ایستاده بر این دیوار حایل و مردم را خوش آمد می گوید باید  دارای مراتبی از مراتب قرب الهی را  داشته باشند. علامه طباطبایی خیالم را راحت کرد و این نظریه را رد کرده و گفته باید از نیکان هر قوم باشند و حمزه سیدالشهدا و مولی علی (ع) را از اصحاب اعراف خطاب کرده است. خدایا یا ما را از اصحاب اعراف قرار داده و یا از کسانی قرار ده که از این اصحاب خوش آمد می گیرند. آمین.
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:18 عصر دوشنبه 88/10/28

بنام خدای بزرگ

سلام دوستان

بالاخره رئیس دانشگاه اراک حکم همکار گرامی اینجانب آقای دکتر خلیلی را به عنوان مدیر گروه جدید ریاضی دانشگاه اراک صادر کردند و این یعنی اتمام دوره 4 سال و  4  ماه و چند روزه اینجانب. هر رفتی یک آمدی دارد و قبول هر مسئولیتی یعنی یک روز باید زمینش گذاشت. خدا کند که آدم با عزت بیاید و با عزت برود. برای آقای دکتر خلیلی هم همین را آرزو دارم. خدا کمک کرد و این دوره به لطف الهی خوب برگزار شد. فکر کنم فقط دو نفر از دانشجویانم موفق به اخذ مدرک نشدند و به لطف خدا بقیه مدرکشان را گرفتند و خدار را باز شکر که در این 4 ساله پیشرفت دانشجویان و همکاران گروه درخشان بود. آن ها زحمتش را کشیدند و من دارم پزش را می دهم. سه سال است که در مسابقات ریاضی دانشجویی دانشجویان دانشگاه اراک دارند مدال می آورند و قبولی های فوق هم بسیار چشمگیر بوده و راضی کننده. تعداد مقالات همکاران اینجانب در مجلات  بین المللی و کنفرانس ها  بسیار درخشان شده است که جدا باعث افتخار هستند.  سعی کردم با دانشجویان دوست باشم و با همکاران رفیق و مزدش را نیز گرفتم که حداقل خودم احساس می کنم دینی تا آنجا که ممکن است شاید  بر گردنم نمانده باشد. در همین جا از همه دوستان و دانشجویان و همکارانم درخواست می کنم اگر کوتاهی اتفاق افتاده بر من ببخشند و حلالم کنند. دوره مناسبی برایم بود و خیلی تجربه های ارزشمندی کسب کردم. یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:57 عصر چهارشنبه 88/10/2

بنام خدا

جهان خون ریز بنیاد است هشدار             سر سال از محرم آفریدند
باز ماه عزا و علم کتل از راه رسید و باز دسته جات سینه زنی و زنجیر زنی و باز صدای طبل و باز نوحه و باز شعر زیبای محتشم. باز نذری و قیمه امام حسین (ع) و باز تعزیه و .... نمی دانم آیا این گونه عزادارای ها صحیح است یا خیر؟ هر سال اضافاتی نیز دارد و چند سالی است که عکس های بیلبورد مانندی در جلو بعضی از دسته جات خودنمایی می کند. قطعا از خیلی از جوان هایی که در این مراسم شرکت می کنند بپرسیم شاید نتوانند اسم ?? نفر از شهدای کربلا را بدانند. احتمالا امام حسین(ع) و حضرت عباس حضرت علی اکبر و و شاید حضرت قاسم  یا حضرت علی اصغر  و شاید حربن یزید ریاحی را بشناسند اما از بقیه شاید چیزی ندانند. نقل است که حضرت آیه اله بروجردی همه سر هیات های تهرانی و شهرهای بزرگ را دعوت کرد و برای آن ها در سالی مهمانی ترتیب داد و به آن ها فرمود که فقط عزاداری بصورت سینه زدن ساده را می پسندد و اضافه کردن سنج و طبل و حتی زنجیر جایز نمی داند. بزرگان هیات ها آن موقع چیزی نگفتند اما بعدا به آقا پیغام دادند که ما ??? روز از سال را از شما تقلید می کنیم ولی این ?? روزه را از شما تقلید نمی کنیم. عجیب است این داستان محرم! آیه اله بروجردی با آن نفوذ کلام نتوانست این عزاداری ها را اصلاح کندُ پس کس دیگری نیز بعید است که بتواند به اصلاح این عزاداری ها بپردازد پس  باید آماده باشیم که هر ساله نوع جدیدی از عزاداری ها عرضه شود. اما آیا کسی هست که بداند حسین برای چه قیام کرد. چرا باید  دکتر شریعتی  بگوید گروهی مرده متحرک که برای زنده ای همیشه جاوید عزاداری می کنند.  حسین بزرگ مرد تاریخ تشیع مرد سازش ناپذیر با فاسدین زمان با ریختن خون خویش طبل رسوایی آنان را در طول تاریخ نواخت و این خون سرخ عجب تاثیر گذار شد و عامل و محرک قیام های بزرگ ضد استبدادی گردید. به قول مرحوم شریعتی گاندی آتش پرست می گوید من درس زندگی را از حسین آموختم پس باید یک بار دیگر این حرکت از عرفه تا عاشورا را مرور کنیم. مردی که بزرگترین دشمنانش پست ترین مردم دوران بودند. فساد باز سازی می کند خود را. از وفات رسول ا... تازه ?? سال گذشته است برای رسوا کردن فاسدی چون یزید استوار قدی چون حسین باید شهید شود تا اعلام شود که فساد بازسازی شده و جاهلیت برگشته!  
یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:9 عصر چهارشنبه 88/9/18

بنام حضرت دوست

به همین سادگی راه افتادیم رفتیم فیلم کتاب قانون. شنیده بودم که اجازه نمایش نداشته و احتمالا باید فیلم خوبی باشد. از مازیار میری هم خیلی فیلم ندیده بودم.  فیلم توهم را که مال سالهای پیش بود  از ایشان دیده بودم که به عنوان اولین فیلم قابل تامل بود. فکر می کنم در فیلم لیلی با من است با کمال تبریزی سر و سری داشته است و باید احتمالا نویسنده آن کار باشد، اگر اشتباه نکرده باشم. خلاصه کلام اهل شوخی با از ما بهتران است. در لیلی با من است با بیسجی ها و این بار با وزارت خارجه ای ها. که انصافا آن ها را خوب از آب درآورده است. یعنی هرچه متلک بار آن ها می کند بیشتر به دل می نشیند، شاید برای ما که در خارج تحصیل کرده ایم و با آن ها و با غرورشان و با ریاکاری هایشان از نزدیک دم خور بوده ایم بیشتر جذاب باشد.  اما این عاشق شدن و آن جدا شدن کمی عجیب است و قسمت رفتن زن فیلم به جنوب لبنان چون وصله ای نچسب به فیلم شاید اضافه شده برای گرفتن پروانه نمایش. اما نهیب زدن زن فیلم به دیگران که به کتاب خدا به عنوان کتاب قانون برگردند خوب از آب درآمده است. این که همه ی آدمها مثل شوهر زن هستند و اتفاقا همه نقش ها را پرویز پرستویی به خوبی بازی کرده است از نقاط قوت فیلم است. اما به هر صورت فیلمنامه صعیف است و بار داستانی کشش یک فیلم 100 دقیقه ای را ندارد و تقریبا از وسط های کار می توان حدس زد که این زن با این مردم نمی تواند کنار بیاید. برگشت آخر فیلم به ایران نیز برای دستیابی به گیشه است. کاش زن در همان جنوب لبنان از مردش جدا می شد و او را حلال می کرد. او برای چه برمی گردد معلوم نیست، فقط برای پر کردن جیب تهیه کننده و دادن سلامی به فیلم فارسی!! به هر صورت برای دو ساعت وقتم متاسف نیستم فقط حیف می توانست چون مارمولک و لیلی با من است سراسر شوخی باشد و پیامش را سراست بدهد، اما با مشکل بارداری زن فیلم از قالب کمدی به ملودرام می افتد و شدیدا افت می کند. حیف شد می توانست فیلم خوبی باشد اما شاید تیغ سانسور نگذاشته است

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:26 عصر یکشنبه 88/9/8

بنام حضرت دوست

برای کسی که سفر حج رفته باشد این روزها حال و هوای خاصی دارد. هر وقت تلویزیون مسجدالحرام را پخش می کند دلم هری می ریزد و بدجور هوس حج به سرم می زند. الان کسانی را هر ساله عمره می روند را شماتت نمی کنم. خیلی ها می گویند آن ها پول به جیب دولت عربستان می ریزند و الخ. من می خواهم بگویم نمی دانم چه  رازی در این خانه و این مراسم نمادین هست که من هر ساله اشتیاقم بیش از پیش است.  سال ?? از مسکو راهی سفر حج شدم. همراهیانم دانشجویان بورسیه دیروز و همکاران امروز و یک سفر استثنایی. ?? نفر که یکی از آن ها به دیار باقی شتافته و جوانمرگ شده و دیگران یکی به آمریکا رفته و بقیه به گذران روزگار مشغولند. اما نمی توان آن ایام را از خاطر برد. هیچ سفری این چنین بر من تاثیر نگذاشته. چندین بار احساس کردم درگذشته ام و اینجا صحرای قیامت و طواف حول عرش الهی است. چقدر نمازهای شفافی می خواندم و عجب حظی می بردم. وقتی به مسکو رسیدم دخترم گفت بابا چرا اینجور نماز می خوانی؟و من گفتم مگر با نمازهای قبلی فرقی کرده که او گفت بسیار. حالا با آرامشی بیشتر و شمرده تر نماز می خوانی. همه اعمال اشک آدم را در می آورد اما قربانی کردن چون مکانیزه شده تنها عملی است که حس نشد. الان که در این عید قربان گوسفندی سر بریده می شود باید احساس کنی که تو یا ابراهیمی یا اسحاق یا چه میدانم اسماعیل. باید با عشق سر ببری. باید نشان دهی که عبد خدای خویش هستی. اگر در مکه احساسش نکرده ای اینجا احساسش کن. ببرُ نفست را قربانی کن. جان دادن های گوسفند را بنگر تا نفس اماره ات را قربان کرده باشی. بعد برو سر بتراش آرایش کن خوش باش عید است قربانی ات قبول شده ابراهیم را به یاد آر عبد مطلق خدا....

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
22
:: بازدید دیروز ::
104
:: کل بازدیدها ::
379088

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2
آذر 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::