سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 11:53 عصر پنج شنبه 102/8/4

من رشته‌ام ریاضی است و اما علاقه‌ام به ادبیات است. نیت کرده‌ام این دیباچه‌ی گلستان را حفظ کنم که باید بگویم شاهکاری است. سال 656 این دیباچه نوشته شده است و تمام متن آهنگین و وزین است. سعدی هر لحظه‌ای نکته‌ای می گوید و شیرینی می‌آفریند. منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. اصلاً نمی‌توان یک کلام از این جمله را جابجا کرد، زیبایی در مطلع کار گلستان در اوج آغاز می‌شود. هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات( این جمله را سعدی از امام محمد غزالی  استاد مدرسه نظامیه بغداد یعنی محل تحصیل خویش به عاریت گرفته است).  پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. تا کلمه به شکر می‌رسد سعدی یک جمله از قرآن کریم چاشنی کار می‌کند در باره شکر که از بندگان شکرگزار  عملی کم داریم و این تعداد قلیل است. اعملو آل داود شکراً و قلیلُ من عبادی الشکور. یعنی اشاره می‌کند که باید شکر عملی به جای آوریم.  و بعد سر نصیحت پیش‌می‌گیرد که
از دست و زبان که برآید                کز عهده شکرش بدر آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش     روی بدرگاه خدای آورد  
ورنه سزاوار خداوندی‌اش              کس نتواند که بجای آورد.

سعدی دوباره نثر آهنگین پیش می‌گیرد، که باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه جا کشیده، پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد، باز تا این نکته نثر را گفت شیرینی سخن را به شعر زیبایی می آراید
ای کریمی کزخزانه غیب           گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم       تو که با دشمن این نظر داری

بعد دو باره نثر و خلاصه تا می‌خواهد روایتی از حضرت رسول را مطرح نماید، آنچنان کلمات را به زیبایی می‌گوید که الحق در تاریخ هیچکس این‌گونه وصف حضرت رسول را نگفته است: در خبر است از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصظفی صلی الله علیه و آله  سلم
بلغ العلی به کماله‌       کشف ادجی به جماله
حسنت جمیع خصاله   صلو علیه و آله  
راستش این ابیات بالا نشان از تسلط تام و تمام سعدی به زبان عربی است و این ترکیب فارسی و عربی که در این دیباچه وصف شده است جداً بی‌نظیر است. کاش همه ما این متن را حفظ می نمودیم.  روج سعدی شاد.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:14 صبح دوشنبه 102/7/24

حیف شد تو را از دست دادیم خالق حمید هامون که شکیبایی را هامون کرد و مرحوم هامون ماند که ماند! نمی‌دانم چند بار هامون را دیده‌ام اما زیاد دیده‌ام و دلم برای حمید هامون و گرفتاری‌هایش تنگ می‌شود، دلم برای علی عابدینی، اون دوست خوب گرامی که توی ده چاه زد نه برای غایت و نهایتش تنگ می‌شود. دلم برای روح پریشان مشت حسن گاو از دست داده تنگ می‌شود، دلم برای خنده‌هایم در سینما ماندانا در روز عید فطر سال 68 تنگ‌ می‌شود. جنگ تازه تمام شده بود و مردم به لبخند نیاز داشتند و فیلم تو  یعنی اجاره نشین‌ها داریوش جان طوفان خنده‌ها بود ساده و صمیمی، اما غنی و پرمحتوا. دیگر نیستی که رمانی بنوبسی چون در دیر مغان و آن مشکلات آن  شخصیت ایرانی بعد از یازده سپتامبر را زیر و رو کنی! رفتی یادت در دل است وقتی چون بانو در بستر بیماری می افتم یا چون لیلا باید شاهد خیانت باشم، سکوت لیلا وجودم را می‎لرزاند. من آن پستچی ساده دلم به دل شهر پرتاب شده‌ام. راستش دلم برایت خیلی تنگ می‌شود. روحت شاد و بر قاتلانت لعنت و نفرین باد تا ابد. خدا حافظ آقای مهرچویی.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:53 عصر پنج شنبه 102/7/20

چند سالی است که اینجا نمی نویسم، ولی امروز با کمال تعجب دیدم که همین وبلاگ ناقابل روزی 50 الی 70 نفر بازدید کننده دارد. خیلی تعجب کردم فکر کرده بودم تلگرام و واتساپ و اینستا باید بازار وبلاگ را حسابی کساد کنند، اما دیدن این همه بازدید کننده از عجایب روزگار است. بعد از 7 سال نوشتن دوباره خودش حالی دارد. شاید دوستان قدیم باز این جوان قدیم و میان‌سال پا به سن گذاشته را بخاطر داشته باشند.  موهایم دارند کاملاً سفید می‌شوند و سال 32 خدمت و تدریس را آغاز کرده‌ام. جوانی کجایی که یادت بخیر!


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:11 صبح سه شنبه 95/6/23

وقتی ماه حج فرا میرسد دل آدم یاد منی و مسجد الحرام و مسجد النبی میکند.  یاد سرزمین حجاز هوش از سر آدم می رباید.  به قول دکتر نشوادیان  هیچ سفری چون سفر حج نیست. امیدوارم که این آل سقوط دست از لجاجت بردارند و راه این سفر استثنایی را برای ایرانیان هموار کنند. امشب پس از چند سال به جلسه قرائت قرآن همولایتی ها یعنی قره بنیادی های مقیم اراک  رفتم و بحث به سوره صافات رسیده است.  آیه 102 تا 107  داستان ذبح کردن فرزند حضرت ابراهیم بحث شده است."و چون در کار و کوشش به پای او رسید گفت ای فرزندم من در خواب دیده ام که سر تو را می برم بنگر که در این کار چه می بینی؟ گفت پدر جان آنچه فرمانت داده اند انجام بده که بزودی مرا بخواست خداوند از شکیبایان خواهی یافت."  .....
مفسران از جمله میبدی زمخشری و ابوالفتوح در باره این که قربانی مورد اشاره در آیات 102 لغایت 107 این سوره اسماعیل یا اسحاق هستند، بحث کرده اند. البته من فکر میکنم مولانا اعتقاد داشت که ذبیح همان اسحاق است زیرا در شعر این کیست این کیست این می گوید اسحاق و قربان توام.  اما این سه بزرگوار استدلالهای جالبی آورده اند که ذبیح الله  به احتمال قریب به یقین   حضرت اسماعیل علیه السلام جد حضرت رسول است از آن جمله:  
اول  آنکه ابن عباس و محمد بن کعب قرضی و جماعتی از تابعین بر آن بوده اند که مراد از ذبیح، حضرت اسماعیل(ع) بوده است و درثانی از حضرت رسول روایت شده است(ابن عباس  هم این روایت را نقل کرده است ) که حضرت فرمودند " انا ابن ذبیحین "(من فرزند دو ذبیح هستم) که مراد از آن یکی جد بزرگش اسماعیل و دیگری پدرش عبدالله است  که عبدالمطلب نذر کرده بود اگر چاه زمزم به آب رسد یکی از فرزندان خود را  قربانی کند، سپس هنگام وفای به نذر بنی هاشم نگذاشتند و به او گفتند بجایش شتر ذبح کن و قرعه بین عبدالله و شتر و بنام عبدالله و عبدالله و ده شتر بنام عبدالله تا رسید به عبدالله و صد شتر و او صد شتر بجای عبدالله قربانی کرد و از آنموقع دیه انسان  شد صد شتر (زمخشری و ابوالفتوح ) و سومین دلیل در همین سوره بعد از تعریف ماجرایی که پدر و پسر سربلند از این امتحان عظمی بیرون آمدند خداوند میفرماید و بشرناه  باسحاق یعنی تا کنون اسحاق نبوده است و الان بشارت زاده شدنش داده شده است.  آیه 107 و فدیناه  بذبح عظیم( و بجای او قربانی بزرگی را به فدیه پدیرفتیم)‌ غالب مفسران شیعه و اهل سنت در اینجا گفته اند که مراد از ذبح عظیم اینجا قوچ است و علامه طباطبایی(ره)  فرموده‌اند چون این ذبح به امر الهی بوده است لذا عظیم است وگرنه خود ذبح فی النفسه عظیم نبوده است. و میبدی بر آنست که این قوچ قربانی هابیل بوده است و سالها در بهشت چرا کرده است به همین خاطر عظیم است و از ملامحسن فیض کاشانی در تفسیر صافی و دیگر مفسران شیعه در عیون اخبار الرضا  نقل شده است که مراد از ذبح عظیم حضرت سید الشهدا علیه السلام  است که از ذریه ابراهیم است و او قربانی عظیمی بود که جانشین ذبح اسماعیل را گرفت.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:50 صبح دوشنبه 95/6/8

سال 1370 برای دوره ارشد راهی دیار کرمان شدم. نه ماهی از استخدامم در شرکت ماشین سازی اراک میگذشت و شش ماهی بود رسمی قطعی شده بودم و راستش حقوق خوبی هم میگرفتم،  اما این هوس درس خواندن دست از سرم برنمیداشت،  لاجرم دل به دریا زدم و تقاضای شش ماه مرخصی بدون حقوق را به دفتر معاون طرح و برنامه آقای احسنی زاده دادم و با اتوبوس به اصفهان و از آنجا با پرداخت 160 تومان به کرمان رفتم و نبود خوابگاه و مشکلات در ابتدا مقداری اذیت کرد اما با راه اندازی خوابگاه جدید یعنی خوابگاه پنج و اختصاص طبقه چهارم به دانشجویان کارشناسی  ارشد و هم اتاقی با استاد رامتین گلبانگ روزگار روی خوشش را به ما نشان داد. البته دوستان دیگر دکتر صافی و دکتر افشین و دکتر شجاع از نعمات خداوند بودند. اصلا باورم نمیشد این همه آدم با صفا در کنارم باشند، راستش روی زمین بند نبودم و عجیب دوره ای بود این دوره ارشد. حمید یا همان دکتر افشین متاهل زن و زندگی را رها کرده بود و برای ادامه تحصیل غم غربت و دوری را به جان خریده بود و در حل مسائل سخت آنالیز ریاضی  غوغا بود. روزی سی و پنج نخ سیگار مگنا  بسته ای چهل تومان می‌کشید  و باید یکسره چای میخورد. دو فلاسک داشت یکی آب و دیگری چایی و هر وقت برای خودش چای میریخت  آنقدر معرفت داشت که مرا بی نصیب نگذارد،  کمتر اهل کلاس  رفتن بود و بیشتر به مطالعه فردی اعتقاد داشت و اصلا دوره کارشناسی را بدین شیوه طی کرده بود. احمد یا همان دکتر شجاع متاهل  و سه پسر قد و نیم قد داشت با اینکه خوابگاه گرفته بود اما با خانواده در داخل شهر دو اتاق اجاره کرده بود روز یا چه عرض کنم تا دو نصف شب بعضی اوقات با  ما درس میخواند و آخر شب به منزل با مکافات  میرفت زیرا آنموقع دانشگاه شهید باهنر بیرون شهر بود و تاکسی تلفنی و این جور چیزها هنوز باب نشده بود. معلم بود و هفته ای دوازده ساعت هم کلاس مدرسه میرفت از آن بچه های با صفای روستا بی غل و غش و با پشتکار عالی  درس میخواند و شوخی های ما را که هر روز متنوع تر میشد تحمل میکرد و ساعت دو که از خوابگاه میرفت هفت دوباره خوابگاه بود و اولین جمله بعد از ورود با سر و صدا به اتاق علی مساله را حل کردی؟ و من میگفتم احمد جان تا نماز صبح که حل نشد حالا برو کتری را روی گاز بگذار.  اما استاد رامتین گلبانگ موجود عجیبی بود مهندسی کامپیوتر سخت افزار شیراز را تمام کرده بود و مجرد و با عشق به ریاضیات  این رشته را انتخاب کرده بود. هر نوع کتابی را خوانده بود روز اول که دیدمش روی ساعد دست چپش پر رنگ نوشته بود مامان من خوشبخت شدم. بی اختیار یاد فیلم دستفروش مخملباف افتادم و دیالوگ ماندگار مامان من خوشبخت شدم. بعد از آشنایی دیدم اتفاقا  مخملباف را میشناسد و بخاطر همین تاثیرگذار بودن این فیلم آن را روی دستش نوشته است.  تازه فهمیدیم سه تار میزند و وقتی اسم محمد فیروزی که برای شجریان عود مینوازد را به عنوان استاد خویش آورد و گفت که سه تارش را آقای تجویدی برایش خریده است تازه فهمیدم که او آدم حسابی است و فرصتی است برای یادگیری و تکمیل دانسته ها. شاعر بود و چه جور شعر میگفت.
این چنین خسته چرا
مست و پر بسته چرا
.... ادامه دارد


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:43 عصر دوشنبه 95/5/25

بنام خدا

توی شهر کاسبی می کردم و معمولا آدامس  میفروختم  آدامس خروس و آدامس هدهد. خروس برای  شهری ها و هدهد برای دهاتی ها.  یک بسته آدامس هدهد شصت تایی را شش تومان از مغازه آقای عطار پور خدابیامرز میخریدیم هر روز اول صبح ساعت هفت مغازه اش را با خواندن سوره توحید آغاز میکرد و تا قل و هولایش  تمام میشد و کرکره مغازه اش در اول بازار با بالا میرفت شش تومان روی میز آهنی اش میگذاشتم و میگفتم یک بسته هدهد. او هم بسم الله  میگفت و دشت اول صبح را از دست پسرک لاعزی چون من دریافت میکرد. این کار هر روزه ام بود. تمام ساعت حرکت مینی بوس های دهاتها را در کوچه مرغی ها از بر داشتم و قبل از حرکت هر ماشین ده بداخل اتوبوس یا مینی بوس  میرفتم و آدامسهای خود را به عنوان آخرین سوغات پیرزنها  به آنها میفروختم و آنهایی که چیزی برای سوغات  نخریده بودند مشتری هایم بودند و معمولا کار و کاسبی ام خوب بود و برای هر بسته سه الی چهار تومان عایدی داشتم. 
آخوندی را میدیدم که حوالی ساعت  یازده به اول خیابان حصار می آمد و از نانوایی  سنگکی آنجا یک عدد سنگک میگرفت و مردم برای دیدن پیرمرد و دست بوسی بال بال میزدند و او به کسی اجازه این دست بوسی را نمیداد.  مرد نانوا معمولا میخواست به او بدون نوبت نان بدهد ولی او اجازه نمیداد. بعد از گرفتن نان از خیابان پهلوی که الان خیابان امام شده از جلوی مسجد قدس که قبلا بستنی فروشی نوبخت بود او وارد بازار میشد. تا وارد بازار میشد   مردم همه کرکره مغازه اشان را می بستند و به احترام او بیرون می آمدند و دست به سینه عرض ادب می کردند و حاج آقا به مردم میگفت مغازه هایتان را نبندید به کارتان برسید بخدا راضی نیستم و مردم پشت سر او براه می افتادند و فوج جمعیت بود و رفتن به مسجد آ اکبر در انتهای محسنی و جا و راه نبود برای گذاردن نماز ظهر و عصر به امامت ایشان. و این کار هر روزه ایشان و فوج جمعیت هر روزه. بعد فهمیدم که او عارف بزرگ شهر حضرت آیه اله امامی خوانساری رضوان اله علیه بود و اراکی ها او را آیه اله امامی میگفتند.  عطا مهاجرانی در کتاب میناگران این واقعه را از دید خودش به تصویر کشیده است. آیه اله امامی در سال 59 دار فانی را وداع گفت و مزار او الان در وسط بهشت زهرا است و به گونه ای است که همه خیابانهای بهشت زهرا به سمت مقبره او ختم میشود. یک مرکز ثقل برای بهشت زهرا. میگفت قرآن چهار مرحله فهم دارد. اول کلمات است که مخصوص عوام است و چون عوام زیاد هستند اکثر قرآن کریم را کلمات تشکیل میدهند دویم حقایق که مخصوص خواص است و سوم دقایق که مخصوص اولیا خواست و چهارم لطایف البته اگر اشتباه  نکنم  که مخصوص پیامبرانند  و فقط آنها آن را میفهمند. خدا این مرد بزرگ را قرین رحمت کند


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:16 عصر یکشنبه 95/5/3

من احمد شاملو را خیلی دیر شناختم. راستش اصلا در ادبیات مهارتی نداشتم. البته علاقمند بودم و هستم اما از این که شاعری بنام شاملو داریم خبر نداشتم تا دانشجوی کرمان شدم در دوره ارشد و با رامتین گلبانگ  هم اتاقی شدم. رامتین شاگرد استاد محمد  فیروزی بود که معمولا در کارهای استاد شجریان نوازنده عود است. او در حد یک استاد موسیقی در نواختن سه تار مهارت داشت و بسیار اهل مطالعه بود و حافظه قوی و از بر داشتن شعرهای  طولانی او را ممتازتر  کرده بود. آقای افشین به او لقب استاد داده بود و چنان این نام فراگیر شده بود که اساتید گروه ریاضی دانشگاه کرمان او  را استاد صدا می کردند. در همان نیمسال  اول یک شب که از درس و بحث و کلاس و مخصوصا قضایای  سخت آنالیز حقیقی  خسته شده بودیم رامتین شروع به خواندن شعر ساعت پنج عصر از فدریکو  گارسیا لورکا نمود.

زخم و مرگ
              در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه‌ی سفید را آورد
                    در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
                     در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
                      در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
                     در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذرِ نیکل و بذرِ بلور افشاند
                    در ساعت پنج عصر .
اینک ستیزِ یوز و کبوتر
                    در ساعت پنج عصر .
رانی با شاخی مصیبت‌بار
                    در ساعت پنج عصر .
ناقوس‌های دود و زرنیخ
                    در ساعت پنج عصر .
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
                    در ساعت پنج عصر .
در هر کنار کوچه، دسته‌های خاموشی
                    در ساعت پنج عصر .
و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده
                    در ساعت پنج عصر ..........

غایب از نظر

نه گاو نرت باز می‌شناسد نه انجیربُن
نه اسبان نه مورچه‌گان خانه‌ات.
نه کودک بازت می‌شناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

نه صُلب سنگ بازت می‌شناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه می‌شوی.
حتا خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

چراکه تو دیگر مُرده‌ای
همچون تمامی مرده‌گان زمین.
همچون همه آن مرده‌گان که فراموش می‌شوند
زیر پشته‌یی از آتشزنه‌های خاموش.

هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد، نه. اما من  تو را می‌سرایم
برای بعدها می‌سرایم چهره‌ی تو را لطف تو را
کمالِ پخته‌گیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.

زادنش به دیر خواهد انجامید ـ خود اگر زاده تواند شد ـ
آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث.
نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که می‌مویند
و نسیمی اندوهگن را که به زیتون‌زاران می‌گذرد به خاطر می‌آورم.

.....

که استاد توضیح داد این شعر را لورکا در مدح دوست گاوبازش  ایگناسیو  سروده است که توسط گاو نری در اسپانیا کشته شده است.
خلاصه این شد سبب آشنایی من و شاملو که این شعر را به زیبایی ترجمه کرده است. در روسیه دوستی داشتم بنام ولادیمیر  از پدری اهل اکوادر و مادری روس تبار روزی از او که هم روس بود و هم اسپانیایی خواستم این شعر ساعت پنج عصر را به اسپانیایی بخواند که متاسفانه  ایشان اصلا لورکا را نمی شناخت و حسرت این شعر به زبان اسپانیایی  در دلمان ماند که ماند.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:41 عصر شنبه 95/4/26

روسها به عشق  اول piervi  lobov   می گویند و در دوران تحصیل در روسیه و مخصوصا کلاس زبان روسی خیلی از این عشق اول ها را مثال می زدند. البته در ادبیات خودمان هم مثال فراوان داریم و شاید برای هر کسی این عشق اول یکبار اتفاق افتاده باشد. ولی آن چیزی که در کلاس زبان روسی روی آن تاکید میشد این بود که این عشق به هیچ عنوان فراموش نمیشود. فامیل دوری داشتیم که عاشق دختر خاله خود شده بود و چنان شهرت این عشق فزونی یافته بود که عالم و آدم از ماجرای  عشق این دو باخبر بودند و به قول سعدی
هزار جهد بکردم که سر  عشق بپوشم
مبود  بر سر آتش میسرم  که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل بکس  نسپارم
شمایل تو بدیدم  نه عقل ماند و نه هوشم
که البته از شاهکارهای  سعدی شیرین سخن است. القصه  پدر پسر راضی به ازدواج این دو نبود و البته شاید نیت داشت از طایفه خودش دختری برای او بگیرد و در جامعه سنتی آن روز کسی جرات این را نداشت که روی سخن بزرگتر حرفی بزند. البته مادر هم تلاشش را کرد ولی نتیجه آن شد  که خلاصه آن دو بهم نرسیدند  و داغ عشق اول بر دل هر دو ماند که ماند.  یادم می آید دانشجوی کرمان بودم تابستان 71 بود روزی در منزل  پدری نشسته بودیم و یاد گذشته ها گل انداخته بود من به او گفتم که راستی هنوز به دختر خاله.... که دیدم چهره اش گر گرفت و گفت اگر او از در درآید همسرم و پنج بچه ام را جلوی پایش قربانی میکنم، اگر این کار را نکنم فرزند آقام نیستم.
در کلاس زبان روسی من مرتب ایشان را بخاطر داشتم. وقتی دوران تحصیل تمام شد به ایران آمده بودیم خبر گرفتم که بیمار شده است و سرطان خون او را در 55 سالگی به دیار باقی برد. در تشیع جنازه اش بیاد جمله معروف قربانی کردن بودم و وقتی چند بیل خاک از بهر صواب درون چاله مزارش میریختم  دختر خاله اش را دیدم  که از حال رفته بود و زنان داشتند آب به سر و رویش می ریختند. 
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:47 صبح دوشنبه 95/4/7

از منطقه آمده بودم مرخصی چند روزه ای و دیدار خانواده و این که شب بیست و یکم اراک باشم. معمولا غروب بیستم بر اساس سنت به دیدار اهل قبور میرفتم.  دیدار کسانی که دستشان از این دنیا کوتاه است تا بدانیم که توبه تا لحظه مرگ تعریف شده است اصلا یک تابع کراندار است و با مرگ در توبه بسته می‌شود.  بعد از مرگ دیگر توبه پذیرفته نمی شود اما تا در این جهانی در توبه باز است که نمونه اش رامسس سوم یا همان فرعون است که در آخرین لحظات ماندگار در این دنیا گفت که ای موسی بخدای تو ایمان آوردم و براساس این ایمان بسیار دیروقت  خداوند جسد او را نجات میدهد که الان زینت‌بخش  موزه بریتیش  است. آن موقع کسی را در قبرستان اراک نداشتیم زیرا تازه سیزده سالی از مهاجرتمان  گذشته بود و سالخوردگانمان در ده رفته بودند.  معمولا به سر مزار شهدا میرفتم و زیاد هم میرفتم اصلا خیلی دلم برای این مزارهای عطرآگین و منور تنگ میشد. شب بیست و یکم سال شصت و هفت داشتم سنگ مزار شهیدان را میخواندم که رسیدم به مزار شهید مجید نوری. تو کی رفتی پسر! تو کی رفتی شاگرد اول! چرا چنین بیخبر! چرا  تو رفیق  دوست داشتنی ام چرا تو مجید  عزیزم چرا تو! تو که خانواده پولداری داشتی اصطلاحا خیابان ملکی بودی چرا؟ دانشگاه نیامدی اما لیاقتت شریف بود خودت را وقف جنگ نموده بودی. محل شهادت بوارین کربلای 4. این جمله که وقتی خبر از غروب وجودش آوردند یادش طلوع کرد  بسرعت از خاطر گذراندم. سال 59 داشت تمام میشد کارت تبریکی با تصویر آیت اله طالقانی برآیم آوردی و چیزی پشت آن ننوشته   بودی و در نامه ای جداگانه عید را با یک بسم اله خوش خط  تبریک گفته بودی و گفتی علی کارت نو است اگر خواستی میتوانی با نوشتن پشت آن به کس دیگری هدیه دهی و این بهترین یادگاری تو بود ای پرپر شده بوارین! حال هر وقت به شب بیست و یکم میرسیم یادت طلوع می‌کند.  خوشا بحالت کم بودی در این دیار اما عالی بودی. یادت بخیر دوست خوب من.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:6 صبح شنبه 95/4/5

سلام دوستان خوبم. باز ماه رمضانی دیگر از نیمه گذشت و باز به شب قدر و ایام زاری و درخواست از درگاه خداوند رسیدیم. باز نشستن و ناله و زاری و باز ذکر الغوث الغوث که ما کسی را غیر از تو نمی شناسیم می دانیم که شب قدر در فرهنگ  ما مسلمانان از جایگاه ویژه‌ای  برخوردار  است. در سوره قدر گفته شده است که این شب برتر از هزار ماه است. اگر هزار را به دوازده تقسیم کنیم حدودا به عدد هشتاد و سه  میرسیم یعنی طول عمر یک انسان! یعنی اگر یک شبی چنین ارتباطت با معشوق  برقرار شد به اندازه یک عمر نسبتا طولانی بهره برده ای. یعنی در یک شب کار یک عمر را به انجام رسانده ای و قدرت را از زندگانی ستانده ای. به همین خاطر است که تو در جایگاه یک بنده واقعی قرار میگیری و خود و  عزیزانت  را دعا میکنی. نماز شب میخوانی قرآن به سر میگیری که بگویی من به دستورات این کتاب آسمانی پایبندم. از اعمال بسیار عالی در این شب خواندن دعای سراسر زیبای جوشن کبیر است که شاهکار ادبیات عشق و عرفان و عبودیت است و این هزار توصیف خداوند از بنده سراسر تقصیر نوید بخشش و مغفرت را را دارد که او در این شب تقدیر یکسان بندگان را رقم میزند.  به قول حافظ ما به دنبال تازه برات خداوند هستیم.  دنبال گوشه چشمی از یار که او بخشنده گناهان است.  آری در این شب باید دل داد و بهره برد و بیدار ماند تا در یک سال پیش رو بیدار دل باشیم قرآن بسر گرفت تا در یکسان آتی مرتب قرآن بخوانیم و بفهمیم و عمل کنیم. شب زنده دار ماند که مولی در این شبها که چه عرض کنم در بیشتر شبها شب زنده دار بود. بیاد مرد عشق و ایثار و شهادت اشک ریخت و بیادش  بود که او در همین شب قدر ذکر فزت و رب الکعبه  را سر داد.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
112
:: بازدید دیروز ::
61
:: کل بازدیدها ::
368862

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::