سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 3:57 صبح دوشنبه 90/6/7

نام خدا
سلام دوستان خوب. ماه رمضان دارد به انتهای خویش می رسد. این دعای امام سجاد در وداع با ماه مبارک رمضان دارای فرازهای بسیار زیبایی است خواندن آن در غروب روز 29 ماه رمضان شک نکنید اشک آدم را در می آورد. به هر صورت پیشاپیش حلول ماه شوال و عید سعید فطر را تبریک می گویم. بعد از نماز عید که حسابی دلتان شکست از من نیز یاد کنید. امیدوارم خداوند رحمت و مغفرت قلم عفو بر گناهان مومنان بکشد.

گفتم مقداری خاطرات جنگ را ادامه دهم. وقتی بچه‌های کاتیوشا منفی شدند، تانک‌های عراق مقابلمان ردیف شدند. بعضی از آرپی‌جی زن‌ها آماده شلیک بودند. برد آرپی‌جی حداکثر 900 متر است و تانک‌ها این را خوب می دانستند به همین جهت از 1000 متری جلوتر نیامدند. یک توپ 106 میلیمتری که روی جبپی بود رد شد. من به او گفتم که بروی خاکریز بیاید و به سمت تانک‌ها شلیک کند اما او فقط اشاره به گردنش کرد که یعنی سرم بر باد می رود و گازش را به سمت کله قندی گرفت. صدای شلیک فقط مربوط به گلوله های توپ‌های 130 میلیمتری بود که آن‌ها نیز از منفی شدن کاتیوشا اطلاع داشتند و مرتب از من وضعیت را می پرسیدند و من می گفتم 5 روی 5 است، شیر باشد. به یک باره این دنیای لایتناهی تانک‌ها شروع به شلیک کردند. من تا آن‌ زمان این چنین درگیر مستقیم با تانک نشده بودم. عجب صدای وحشتناکی دارد گلوله اش! بعد چون مستقیم شلیک می شود صدای ته قبضه ندارد یعنی سرعت گلوله بیش از سرعت صوت است و به یکباره به زمین می خورد. این تعداد زیاد تانک و در مقابلش ما 100 نفر یک نبرد بسیار نابرابر ایجاد می کرد. به یکباره دیدم خاکریز از پایه و بنیاد دارد از بین می رود و پشت سر هم گلوله تانک به آن می خورد. احساس کردم شب شده است از بس که گلوله در دورو برم به زمین می خورد. بعضی از تانک‌ها فسفری شلیک می کردند. بعضی ها دودزا و تعداد زیادی هم که گلوله‌های جنگی. بچه‌های دیگر تطبیق سوار به جبپی آماده عقب نشینی بودند و مرتب به من می گفتند بر گردید. حتی با صدای المتاس با دلهره ای گفت نظری مگر ملک پدر است که نمی آیی. اگر نیایی ولت می کنیم و می رویم! به فریدون گفتم چیکار کنیم. فریدون گفت بگو بیایند به سمت جاده آسفالته مهران دهلران. که من هم گفتم بیایید به سمت مار سیاه! که کسی پشت بیسیم بدون اسم رمز گفت بیاییم جلوی تانک! بخدا اگر نیایید می رویم. فکر کنم تمامی این 100 نفر در این نبرد نابرابر در همان ده دقیقه اول یا شهید شدند یا مجروح سطح بالا. یک گلوله تانک بین 6 نفر از بچه‌ها بزمین خورد من آن‌ها را در آسمان دیدم که دور هم می پیچیند. یکی کمرش را گرفته بود و یکی پایش را و صدای فغان امدادگر بالا بود. فریدون گفت بدو به سمت ماشین. یک 500 متری را تاماشین باید می دویدیم. آنتن میله ای بلند باعث می شد که دوربین تانک‌ها بخوبی من را رصد کنند هر 10 متری که به عقب می رفتم، یک گلوله به جای پایم میخورد. دویدن سریع باعث می شد که آنتن میله‌ای بیسیم مرتب جلوی پایم به زمین بخورد. یکی از بندهای کوله بیسمم هم پاره شد که فریدون گفت بیسیم را بینداز و بدو اما من با یک دستم به سمت عقب آن را گرفتم و در آن هوای 50 درجه بالای صفر به سمت ماشین با تمام توان دویدم. و عجیب بود که به ماشین رسیدم و بچه ها من را قاپیدند و بداخل عقب تویوتا بردند آنقدر تشنه شده بودم که دهانم خشک بود و تا کمر لباسم خیس عرق بود.  فریدون بصورت ایستاده کنار قسمت شاگرد با یک کلاش در دستش ایستاده بود. 4 فروند هیلوکوپتر عراقی برای از بین بردن ما به سمت جبهه در پرواز بودند منتها آنقدر تانک‌ها دودزا زده بودند که آنها مار ا ندیدند. البته فکر کنم فقط کارخدا بود. هاشمی بیسیم را از من گرفت و با توپخانه در ارتباط بود و به آنها دلداری می داد. به توپخانه رسیدیم، یعنی یک 10کیلومتری عقب آمدیم. بچه های توپخانه تا ما را دیدند هر کس ساکش را برداشت و به سمت کوه‌ها فرار را آغاز کزد. با تمام وجودم فریاد زدم برگردید توپ‌ها را به عقب ببریم دشمن 10 کیلیومتر عقب تر است اما کسی گوشش بدهکارنبود. یک کرد به نام یاری بچه خوبی بود از او خواهش کردم هر طور شده بچه‌ها برگرداند. او نیز نامردی نکرد هر کس برود با گلوله می زنمش یکی گوش نداد که با شلیک کلاش به زیر پایش مواجه شد!! (ادامه دارد)


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
103
:: بازدید دیروز ::
39
:: کل بازدیدها ::
368162

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::