سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 6:24 عصر چهارشنبه 88/6/18

بنام خدای بزرگ و بی همتا

میخواستم ادامه سفرنامه دماوند را بنویسم اما اصلا در این ایام راستش حسش نبود به همین خاطر نیت کردم داستانی از حضرت داود نبی در سوره مبارکه ص را برایتان نقل کنم.

در شب های مبارکی قرار داریم. شب قدر و اندازه توشه ای که می توانی برداری به اندازه یک عمر یعنی 1000 ماه برابر با تقریبا 83 سال. جلسه قرآنمان با همولایتی ها خوب پیش می رود و بیش از 450 صفحه از کتاب خدا را پیش رفته ایم و خواندن تفاسیر این آیات کماکان به عهده من است و من هم بیشتر از روی تفسیر آقای خرمشاهی که گزیده همه تفاسیر را دارد و تفسیر آقای صفوی که خلاصه المیزان است برای جمع  همولایتی های خوبم صحبت می کنم. این دو تفسیر تا حد امکان مناسب هستند و افسانه های عجیب و غریبی که به ساحت مقدس پیامبران مخصوصا پیامبران بنی اسرائیل آن هم از روی تورات وارد شده است را بخوبی نقض نموده اند. در سوره مبارکه ص خداوند دو فرشته می فرستد که از در اصلی خانه داود نیز داخل نمی شوند و از دیوار وارد می شوند و یکی می گوید من 99 گوسفند دارم  و دوستم فقط یک گوسفند و میخواهم آن یک گوسفند او را از وی بگیرم و دادود (ع) در قضاوت عجله کرده و می گوید گرفتن این گوسفند صحیح نیست و الخ و خداوند او را خطاب قرار می دهد که چرا در قضاوت عجله کرده است شاید آن یک گوسفند نیز حق او بوده است. در تفسیر این آورده اند که روزی داود از محراب به قصد گرفتن کبوتری بر می خیزد و همسر اوریا از سرداران خویش را که در حال استحمام است می بیند و عاشق وی می شود و برای تصاحب زن آنقدر اوریا را به جنگ می فرستد تا او در جنگ شهید شود و او صاحب همسر اوریا می شود، در صورتیکه خودش 99 زن داشته است. و داستان را به گونه ای پیش برده اند که آن یک گوسفند نماد همسر اوریا ست. از امام رضا (ع) این داستان را در تفسیر این آیات پرسیده اند و او از ناراحتی تهمتهایی که بر حضرت داود (ع) زده اند دست بر پیشانی زده اند  و گفته پناه برخدا!! اتفاقا در قسمتهای قبل از این داستان نیز از همنوایی داود با پرندگان در تسبیح خداوند متعال یاد می شود. و در جاهای دیگر خداوند ار او به نیکی یاد می کند. حال چگونه برای انجام یک هوس باید پیامبری به این عظمت دست به چنین جنایتی بزند!! سبحان ا.... التماس دعا در این شب های عزیز.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:32 صبح سه شنبه 87/11/15

یا رب فقط تو را دارم، مرا ار تاریکی های نادانی نجات ده

علیرضا عاشق فروغ بود، ناخواسته در دام عشقش گرفتار شده بود. اصلا نمی دانست که فروغ آنقدر قد کشیده باشد. عید بود و برای عید دیدنی با پدر و برادرش به خانه حاج اسداله پدر فروغ رفته بودند و علیرضا بعد از آن دیدار استثانی،  گرفتار.  فروغ زیبا و مغرور و علیرضا سرباز و محجوب. آخرای سربازیش بود و کار استخدامش تو شرکت ماشین سازی در حال انجام تا خرداد سربازیش تمام شد و استخدامش هم جور شد. حالا کاری داشت و جرات رفتن به خواستگاری فروغ را داشت. پدر و مادرش را روانه کرد و حاج اسداله خدا خواسته زیرا خانواده علیرضا را سال هاست که می شناختند. علیرضا هم که مهندسی برای خودش بود و استخدام هم که بود و محجوب. اما فروغ ته دلش رضا نمی داد. علیرضا اونی نبود که اون می خواست  و فروغ هم جرات نه گفتن را اولش  نداشت تا جلسه خرج برون، مهریه تعیین شده بود و برگه ای نوشته بودند. فروغ به اتاق نیامد تا علیرضا رفت طبقه پایین و پرسید که چرا بالا نمی آید. فروغ بهانه آورد و بعد از چند روز رک و پوست کنده به علیرضا گفت که برای ازدواج بچه است و فعلا قصد ازدواج ندارد. علیرضا بدجور بهم ریخته بود. نمی دانست چه کار کند. دفتر شعرش داشت قطورتر می شد و نوار ماهور و شعر سعدی

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم      که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

بیش از صد بار گوش داده بود. نمازش که شروع می شد اشکاش سرازیر می شد.  هر شب نماز شب و فکر و اشک و آه. کنکور فوق لیسانس اعلام شد و علیرضا قبول  دانشگاه مشهد. موافقت مدیر عامل را برای مرخصی بدون حقوق جلب کرد که برای ادامه تحصیل راهی دیار امام رضا شود. داشت با این مساله کنار می اومد که باید دور فروغ را خط بکشد تا یه روز فروغ  به شرکت زنگ زد و او را برای انتخاب رشته به منزلشون دعوت کرد. علیرضا همه چیز در این اثنای رفتن براش دوباره زنده شد. برا فروغ نامه ای نوشت و اوضاع بهم ریختشو براش نوشت و اونو با یه دیوان حافظ به فروغ داد. فکر کرد نظر فروغ عوض شده دوباره مادرشو روانه کرد، اما فروغ باز گفت که قصد ازدواج ندارد. علیرضا اواخر بهمن رفت مشهد.  رفتن به مشهد و خوابگاه و دوستان جدید خیلی اولش دلچسب نبود اما دوستان جدید بهم دل دادند و هر کدام مکمل دیگری شدند و علیرضا با این دوستان غم دوری فروغ را می توانست فراموش کند. نزدیک به دو سال گذشت علیرضا صد دفعه دیگر اصرار و فروغ بهمان اندازه انکار. فشار خانواده به علیرضا زیاد بود که باید زن بگیرد، حالا فروغ نشد یکی دیگه. علیرضا می گفت یا فروغ یا هیچکس! داداش بزرگش با باجناقش ناصر  به خونشون اومده بودند. فشار به علیرضا برا رفتن به خواستگاری یکی دیگه. ناصر شاهد بود و وقتی دید فشار روی علیرضا زیاد است به کمکش آمد و گفت همتون می دونید که من عاشق طیبه بودم و آقام نذاشت که طیبه رو بگیرم و آخرش با ماهرو  اردواج کردم اسم دختر کوچیکم را نیز طیبه گذاشتم اما اگر روزی طیبه از در درآید بخدا قسم که ماهرو با  5 بچه ام را جلو پاش قربانی می کنم. همه ساکت شدند و علیرضا بود که می دانست ناصر چه می گوید.

ناصر خیلی زود از دنیا رفت 55 ساله بود. علیرضا در مراسم خاکسپاریش چند بیل خاک تو قبرش ریخت طیبه نیز با دو بچه و شوهرش زیر سایه درختی تکیه داده به ماشینشان شاهد خاکسپاری بودند. یک دیوان حافظ در جلو داشبورد ماشین بود.به وصیت ناصر  رو سنگ قبرش این شعر و نوشتند که

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر      کز آتش درونم دود از کفن برآید.

یا حق


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
70
:: بازدید دیروز ::
61
:: کل بازدیدها ::
368820

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
مهر 2
آبان 2

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::