سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 4:29 صبح یکشنبه 87/10/22

بنام او که جان را فکرت آموخت

صبح مشعر دمیده بود و صف دستشویی ها خلوت تر شده بود زیرا سنی ها رفته بودند و فقط شیعه ها منتظر طلوع آفتاب برای حمله به سرزمین منی. وضو گرفته و نماز صبح را خواندم و حالا یافتن بچه های ایرانی آسان تر شده بود. کلی پلاستیک و زباله باقیمانده حضور حاجیان در شب مشعر بود که با نسیم خنک صبح به هوا بر می خاستند. یاد فیلم مسافر کیارستمی و آشغال های بجا مانده بعد از بازی در امجدیه افتادم. خودم را مانند قهرمان فیلم مسافر می دیدم . حاج و واج از اینکه چرا اینقدر مردم شب شلوغ شب گدشته اینجا نیستند.  عکس هایی نیز که در آن صبح دل انگیز از سرزمین مشعر گرفته ام گواهی همین مطلب است.  خیلی از بچه ها از سرمای شب گذشته شدیدا شاکی بودند. آقای شاهمردان گفت که تا صبح نخوابیده است. مردان شیعه نمی توانند در دوره ی احرام به زیر سقف بروند و این کار کفاره دارد. ما هم که با کاروان سنی های روسیه بودیم برای انتقال به سرزمین منی دچار مشکل شدیم زیرا اتوبوس روباز که مخصوص انتقال حجاج ایرانی است، نداشتیم و  نمی توانستیم خانم های گروه را یا پیاده ببریم که از پا می افتادند و یا با راننده های عرب تنها راهی کنیم که احتمال گم کردنشان از همه بیشتر و راننده عرب غریبه نیز کلی دلهره ایجاد می کرد. قرار شد یک نفر با آنها برود و گوسفندش را به عنوان کفاره همه پرداخت نمایند. خلاصه دیدم همه که خانمهای خویش را نیز همراه دارند حاضر به این کار نیستند. لاجرم من را راهی کردند و خودشان پیاده به راه افتادند. من هم سرم را از شیشه اتوبوس بیرون گرفته بودم که به زعم خویش سرم در قسمت مسقف نباشد. البته سوار شدن به اتوبوس بالاخره باعث شد که چند ثانیه لااقل سرم در قسمت سقف دار قرار گیرد ولی گفتم چاره ای نیست لانکلف الله نفسا الا وسعها. خیلی سریع به شهر چادری منی رسیدیم. شهری زیبا با چادر های سفید نسوز. همه چادر ها که محل اقامت حاجیان است یک شکل و گنبدی بودند و این شهر موقتی  خیابان و میدان و همه چیز  دارد. به چادر های کاروان روس ها رسیدیم و دنبال اسم رشید رئیس کاروانمان بودم و چادرها را یافته خانم ها را مستقر کردیم و بعد از ساعتی بچه ها رسیدند و خانم ها جدا و مردان نیز جدا ساکن شدیم.  منتظر رفتن به جنگ با شیطان بودم. آقای محمد زاده گفت تا گوسفندتان را قربانی نکنند حق رمی جمرات ندارید و اگر قبل از آن این کار را بکنید حجتان خراب می شود. آقای شجاعی تلفن همراه داشتند و با کشتارگاه منی در تماس خلاصه یکی یکی اسممان را می خواندند و می گفتند گوسفندتان قربانی شده و می توانید برای رمی بروید. از چادر ها برای رمی جمرات خارج شدیم. یک نفر روس را دیدم که با سری شکسته و صورتی خونین از رمی برگشته بود و داشت سرش را می شست.  به سمت جمره در حرکت بودیم از تونل ها گذشتیم. تازه فهمیدم چاره ای نیست رفتن از درون تونل ها اجیاری است و راه دیگری نداشتیم. البته بعدا معلوم شد  که می توانستیم با بدختی یک راه بدون تونل بیابیم. من به بچه ها گفتم همگی زیر سقف قرار گرفتید باید گوسفند را بدهید! به جمره رسیدیم. شدیدا شلوغ و این جمعیت با لباس سفید مرا باد قیامت و زنده شدن بعد از مرگ می انداخت. اصلا احساس می کردم مرده ام و قیامت کبری شده و ما سرگردان یوم الحساب هستیم. قبل از رسیدن ما به جمره بیش از 200 نفر بر اثر شلوغی و ازدحام و اینکه راه های خروجی را مردم ورودی کرده بودند در جمرات  ریر دست و پا جان باخته بودند و ما بیخبر. وقتی رسیدم اصلا متوجه نشدیم که چنین اتفاقی افتاده است. اهل تسنن باید تا ظهر سنگ هایشان را بزنند اما شیعه می تواند تا غروب این کار را به تاخیر بیندازد. البته ما نیز دلمان نیامد تا غروب صبر کنیم.  روز اول فقط  باید جمره عقبی یا شیطان بزرگ را 7 سنگ زد. دوربین عکاسی ام داشت در ازدحام و هجوم جمعیت خورد و خمیر می شد. ما طبقه پایین را انتخاب کردیم و بعد از چند ثانیه بچه ها را گم کردم. با نزدیک شدن به جمره عقبی فشار جمعیت نیز دو چندان می شد. نزدیک شده بودیم به جمره.  یاد جملات دکتر شریعتی افتادم  که در این روز باید شیطان بزرگ را بزنید. این سه شیطان نماد زر و زور و تزویر است. زر نماد قارون و ثروت اندوزی است. زور نمادش فرعون و تزویر نمادش بلعام بن باعور یا بلعام باعوراست. در مورد بلعام بن باعور قبلا آقای چوببندیان معلم ادبیات گفته بود که خداوند بعد از اینکه موسی او را نفرین کرد قول داد   سه آرزویش را به خاطر عبادات طولانی قبول کند. زنش از او خواست که آرزو کند اوزیبا ترین زن عالم گردد و او چنین خواست و زنش زیبا شد ولی از او کنار گرفت و او آرزو کرد که زنش تبدیل به سگی گردد و چنین شد و بچه ها شروع به گربه زاری که ما مادرمان را می خواهیم و آرزوی سوم نیز برای برگشت به حالت اول مادر تلف شد. حال که قرار است فقط جمره عقبی را سنگ بزنیم برای هرکس ممکن است یکی از این سه شیطام بزرگ تر باشد باید به نیت رمی او بزند.......

ادامه دارد


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
131
:: بازدید دیروز ::
107
:: کل بازدیدها ::
358333

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::