سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 6:18 عصر دوشنبه 92/1/19

بنام خدا

 

سلام دوستان خوبم. مقرر شده است در دانشگاه اراک یکی از شهیدان دفاع مقدس را دفن کنند. جوان 21 ساله‌ای از جبهه فکه که در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است. دو تن از دانشجویانم که عضو بیسج دانشجویی هستند از من درخواست کرده‌اند که در  روز چهارشنبه این هفته سخنرانی 20 دقیقه‌ای در باب شهادت داشته باشم. نشستم و یک بار دیگر تمام خاطرات جنگ را که نوشته‌ام خواندم و مرور کردم این دوران را تا اگر خواستم خاطره‌ای بگویم آماده باشم. خوشحالم که آنها را نوشته‌ام و امیدوارم برای کسانی که آن را میخوانند مفید باشد.

توسط برادران ارتشی بازدشت شدم. نه کارت بسیجی داشتم و نه هیچ مدرکی و فقط تنهای کارت دانشجویی دانشگاه علم و صنعت همراهم بود که باعث شک بیشتر ارتشیان شد. فکر کردند که من از نیروهای منافقین هستم که برای شناسایی به آنجا آمده‌ام و هرچه قسم و آیه خوردم باور نکردند. گفتند فقط 100 متر به مرز میمک داری و اینجا چه می کنی. گفتم از نیروهای سپاه هستم از لشگر 11 امیرالمومنین. خلاصه داشتم عصبانی می شدم مخصوصا که یک ساعتی هم در یک اتاق بازداشتم کرده بودند. گفتم مرا به لشگر 11 ببرید اگر قبول نکردند در اختیار شمایم. از تحکم صحبتم معلوم بود که اصلا ترسی بدل ندارم. خلاصه با ماشین جیپی مرا به عقب بردند دیدم بیش از 12 کیلیومتر پیاده روی کرده‌ام. به مقر لشگر ارتشیان در پشت بانروشان منتقل شدم. مرا به مقر فرمانده بردند که در زیر درختی تختی درست کرده بود و با لباس آنکارد شده استراحت می کرد. مقداری با هم صحبت کردیم و فرمانده پیشنهاد مرا پذیرفت و گفت او را به لشگر 11 ببرید اگر شناسایی شد تحویلش دهید وگرنه برش گردانید. بعدش هم گفت کلی به نفعت شده وگرنه باید یک 12 کیلومتری پیاده برمی گشتی! به مقر لشگر 11 رسیدیم و در همان جلو در مرا شناختند و به سرگوهبان گفتند از بچه های خودمان است و من از او خداحافظی کردم و سرگروهبان برگشت. ساعت 12 ظهر با ماشین غذا خودم را به مقر جدید رساندم که فقط چند چادر بود و در نزدیکی مقر لشگر قرار داشت. معلوم بود از آن کارهای سرکاری کرده‌اند و اصلا ما هیچ نقشی در محافظت از مقر لشگر نداشتیم و فقط می خواستند مقداری ما مشغول باشیم. در چادری مستقر شدم. اینجا حتی یک نفر هم از بچه‌های آشنا نبودند با دو نفر حدود 40 ساله از خرم‌آباد لرستان هم چادر شدم. بسیار آدم‌های خوبی بودند. ناگهان هوار یکی بلند شد که زنبور قرمزی نیشش زده بود و پایش در عرض چند دقیقه به شدت متورم شد. با بیسیم با بچه های مقر اطلاع دادم و او را سریعا به بهداری منتقل کردن. چون منطقه بکری بود و پای هیچ ابوالبشری به آنجا نرسیده بود محل زندگی زنبور‌های درشت قرمز بود. تا شب چند نفر دیگر گزدیده شدند. تقاضای مربا کردیم که یک قوطی مربا بما دادند و قوطی حلبی مربایی را وسط قرار می دادیم و زنبورهای به داخل آن هجوم می بردند و با پلاستیک در آن را می گرفتیم و بداخل قوطی نفت می ریختیم و زنبورها می مردند. کارمان شده بود قتل عام زنبورها آنقدر از آن‌ها آنقدر کشتیم که مثل یک تپه کوچک زنبور مرده داشتیم. بعد از یکی دو روز معلوم بود که چند ساعتی یک زنبور پیدایش می شود و نسلشان منقرض شده. شب عاشورا بود و همه هوس نوحه‌ای و اشکی کرده بودند که از من خواستند نوحه‌ای بگویم و مقداری نیز نوحه گفتیم و قرار شد فردا برای مراسم روز عاشورا همگی به صالح آبادبرویم.
ادامه دارد 


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
90
:: بازدید دیروز ::
107
:: کل بازدیدها ::
358292

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::