علي آقا سلام...خسته نباشي از سفرت به جزيره انگلستان...
براي اولين بار وارد وبلاگت شدم ...با اجازه...احساس ميكنم وبلاگ تو و ساير دوستان نزديك يه بوي ديگهاي ميده..احساس ميكني مثه خونه خودت...بگذريم
اولين دست نوشته ايي ازت ميخونم...سرطان خونه كه دخترم پرنيان سرطان خون با همين شدت ( ام 4 ) داشت..ياد هفت سال پيش افتادم كه براي شيمي درماني ميرفتيم بيمارستان حضرت علي اصغر.به نتيجه نرسيديم و پرنيان رفت ...اما علي جان وقتي با خانم ياد اون روزها ميافتيم ..درسته كه از اين قضا و قدر الهي ناراحت ميشيم اما يادمون نميره كه به خاطر آن دعاهاي بسيار كه كرديم و به اين خاطر كه فكر ميكرديم فقط اوست كه ميتونه به ما كمك كنه ..حال عجيبي داشتيم كه فراموش نشدني است .
گاهي اوقات خدا انسانهايي رو كه دوستشون داره همه جوره امتحان ميكنه تا اونارو به خودش نزديكتر كنه..به هر حال اميدوارم ايشون هم سلامت بشن تا با ديدنش ياد پدر خدا بيامرزت زنده بشه..انشاالله