• وبلاگ : ياد باد آن روزگاران
  • يادداشت : سال 67 سال جنگ و صلح (13)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيستان 

    باري آنشب درکنار فرماندهي ايستاده بودم که از پذيرش قطعنامه گفت واز فتح خرمشهر وديگر قضايا... دربازگشت درپيرانشهر که يادم نيست يک يادوروز بعد بود که ترفيع درجه فرماندهي آمد گفتم

    نيروي زميني قدرداني کرده است بعدها ديدم ديگر فرماندهان لشگرها هم همزمان باهم ترفيع گرفتند.....بگذريم.

    6ماه قبل دربرنامه هاي تلوزيون درمرخصي ام هنگاممصاحبه با مردم که به طرز ظريفي سوال وجواب ميشد احساس کردم به خط پايان جنگ نزديک ميشويم .جمله اي را که در ذهن وزبانم گفتم به ياد دارم (مي خوان جنگ و تمام کنند)

    لشگر مناطقي از خاک عراق را درعمليات هاي قبل کربلاي 5 و7 در دست داشت و در نصر 9 موفقيتش کمتر بود به هر حال دستور عقب نشيني از نيروي زميني صادرشد.اما اين فرماندهي بود که براي نگه داشت منطقه نميدانم چه بگويم مخالفت ميکرد جملاتش را که پشت تلفن ميگفت به ياد دارم ( اينجا سنگر هاي ما محکم است بعنوان امتياز نگه اش ميداريم ما اينجا شهيد دادهايم) اسرارها زياد بود وفرماندهي بيشتر توضيح ميداد به هر حال قرار گاه غرب حريف نشد نيروي زميني تماس گرفت باز هم نشد حرفهايم برام مستندند چون بعد از روزگاري دوستي را که در قرارگاه غرب درمخابرات بود تائيد کرد وگفت فلاني دستور عقب نشيني را از دفتر بالاترين مقام کشوري گرفت ونا چار پذيرفت

    دستور عقب نشيني صادر شد وبا شروع تاکتيک عقب نشيني جنگ تازه اي در منطقه آغازشد ...3ادامه ارد