سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد باد آن روزگاران


ساعت 6:57 عصر شنبه 95/3/29

از طریق تلفن صحرایی گفتند که وسایل را جمع کنید ماشینی  میآید و آنها را به عقب می برد. حسین را صدا کردم و گفتم پیغام چنین است وسایل را جمع کنید. از گروهان توپخانه 105 میلیمتری با 67 نفر نیرو فقط 20 نفر مانده بودند و بقیه در تاریکی شب خودشان را گم و گور کرده و نمانده بودند پنج صبح مسئول طرح تیر هم رفت و هر چه فرمانده گروهان هوار کرد که او نرود او نماند و با رفتن او فقط به تکرار آخرین گراها دیده‌بان پرداختیم و آخرین گلوله های توپ را شلیک کردیم. حسین با فرزی خاصی انبردست آورد و گفت سیم دستگاه تلفن را قطع کن و بیسیم را روی کولت بینداز. با چاقوی که داشت سیمهای آنتن  دکلی  را باز کرد و ماشین رسید و یک وانت وسایل مخابراتی را بار زد و رفت و ما منتظر که برای خودمان هم ماشین باید همه به عقب رفته بودند دیگر حتی نیروی پیاده ای نبود که جامانده باشد. قاسم آنقدر پای توپ گلوله شلیک کرده بود که صورتش سیاه شده بود. آنقدر خداوند به این پسر صورت زیبایی داده بود که حد نداشت. بارها به او گفته بودم که چهره اش مرا یاد حضرت یوسف  می اندازد و او فقط خندیده بود. از بچه های خوب همدان بود  کم صحبت و خجالتی. ناگاه تانکها عراق و منافقین از قلاویزان  سرازیر شدند و ماشین نیامد که نیامد. حسین دهنی بیسیم را از من گرفت و به فرمانده قرارگاه چند فحش آبدار داد که پای هر توپ ما چهار هزار پوکه ریخته شده است این نشد رسم مردانگی! فرمانده گفت من برایتان ماشین فرستاده ام میرسد! ساعت از هشت گذشته  بود و یکی گفت خب آماده اسارت باشید که حسین گفت ما اسیر نمی شویم ما اعدام می‌شویم. نمی بینید تمام گلوله هایتان  را شلیک کرده اید این قانون نانوشته جنگ است. من 24 ماه است که خط اولم  و در چهار عملیات بزرگ شرکت کرده ام بی برو برگرد  ما را اعدام می‌کنند.  مقر توپخانه در چاله ای کنار رودخانه کنجانچم  قرار داشت و دشمن هیچ دیدی روی آن نداشت وگرنه شلیک گلوله ها جای این بحث ها را نمیداد. صدایی شنی تانکها دشمن داشت به گوش میرسید  که   ناگاه ماشین آیفایی  به مقر توپخانه وارد شد و کسی سرش را از قسمت جلو به بیرون آورده بود و فریاد  میزد سوار شوید و تند تند با کلاشی که به دست داشت هوایی شلیک میکرد. کرد ایلام بود و عرق کرده بود و مرتب  از ترس اینکه بدست دشمن نیفتیم فریاد میزد. اسلحه کلاش و بیسیم را برداشتم  و همه به یکباره سوار شدیم فرشته نجات رسیده بود. یک بررسی کردیم ببینیم کسی جانمانده باشد که دیدیم قاسم نیست من و حسین از آیفایی پایین پریدیم و فریاد کنان قاسم را صدا زدیم من به سمت تانکر آب و دستشویی حرکت کردم که دیدم قاسم ریلکس نشسته و دارد سرش را شامپو میزند  که حسین  گلویش  را نشان داد گفت قاسم آورده ای به اینجای من. قاسم سرش را گربه شور کرد و من دو سه تا تیر به تانکر آب شلیک کردم تا سالم به دست دشمن نیفتد  و سوار شدیم و همه جا را به رگبار بستیم. وقتی آخرین گلوله  ها را به انبار مهمات شلیک کردم و صدایی انفجاری نیامد فهمیدم ما همه گلوله ها را شلیک  کردیم. از قاسم پرسیدم حالا چه وقت شامپو زدن بود گفت میخواستم چهره خود را گرو بگذارم تا دشمن بخاطر جوانیم به من و شما  رحم کند. اگرچه منافقین در آن عملیات در صبح 28 خرداد 67 مهران را با کمک ارتش عراق و استفاده از سلاحهای شیمیایی تصرف کردند و شعار امروز مهران فردا تهران سردادند اما در کمتر از  40 روز بعدش در تنگه مرصاد به دام افتادند و خداوند انتقام سختی را با یاری سپاه اسلام از آنها ستاند.


¤ نویسنده: علی محمد نظری

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
33
:: بازدید دیروز ::
45
:: کل بازدیدها ::
356742

:: درباره من ::

یاد باد آن روزگاران

علی محمد نظری
من اگر وقت داشتم بیشتر می نوشتم. اینجا حدیث نفس است. نوشتن در باره خویشتن است و شاید در باره دنیایی که در آن بسر می بریم.

:: لینک به وبلاگ ::

یاد باد آن روزگاران

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

آتش، قیصر امین پور . آملا عباس، قره بنیاد . اعراف . امام حسین (ع)، محرم، آیه اله بروجردی . اولین روز دبستان . بابا شهباز . بلاگفا. دفتر ایام . پرویز شهریاری . حج، عید قربان . حضرت ابوالفضل، نوحه سرایی . حضرت داود (ع) . حمید مصدق، سیب . دماوند . دماوند، راسوند، سفیدخانی . دماوند، کوهنوردی . دوره گرد . دیوار کعبه . ربنای شجریان . رسمی قطعی . رمی جمرات. بلعام بن باعور، . رمی جمره- ابراهیم خلیل الله . روستای سیدون . سرمین منی، مشعر، عزفات، حج . سیل، روستای سیدون . شهید ابراهیم نظری، ابراهیم همت، ابراهیم حاتمی کیا . شیخ اصلاحات، میرحسین، انتخابات 22 خرداد . شیخ صنعان . عاشقی، نماز شب . عشق پیری . عمره مفرده . عید رمضان . کتاب قانون، پرویز پرستویی مازیار میری . گوزن ها، مسعود کیمیایی . گوسفند سرا. دماوند . لجور . ماه رجب، . محمد رضا مجیدی . نوروز . هوشنگ ابتهاج . یزد، شیرکوه، دکتر محمد مشتاقیون .

:: آرشیو ::

گل های مکزیک
نقد فیلم
سیاسی
مذهبی
شعر
شخصیت ها
خاطرات
داستان
اجتماعی
سفرنامه
آبان 90
مهر 90
شهریور 90
مرداد 90
تیر 90
اردیبهشت 90
اسفند 89
دی 89
آذر 89
آبان 89
آذر 84
آذر 90
دی 90
اسفند 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مرداد 91
دی 91
آذر 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
خرداد 93
اردیبهشت 93
تیر 93
مرداد 93
مهر 93
دی 93
اردیبهشت 94
اسفند 93
خرداد 94
شهریور 94
دی 94
بهمن 94
خرداد 95
اسفند 94
تیر 95
مرداد 95

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
انا مجنون الحسین
گزیده ای از تاریخ تمدن جهان باستان (ایران، مصر‍، یونان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
مکتوب دکتر مهاجرانی
یاداشت های یک دانشجوی ریاضی
حاج علیرضا
سهیل
حیاط خلوت
بانو با سگ ملوس(فرشته توانگر)
صد سال تنهایی(هنگامه حیدری)
یادداشت های یک دانشجوی ریاضی(محسن بیات)
پردیس( حسین باقری)
دستنوشته های بانو

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::