• وبلاگ : ياد باد آن روزگاران
  • يادداشت : سفر
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حسيني ارشد 

    سلام استاد

    باز هم توفيق نصيبمون شد بيايم وبلاگتون

    شعر جديدتون واقعا زيبا بود حس لطيف باران داشت

    يادمه من هم يه بار تابستون خيلي هوس بارون كرده بودم و چند خطي نوشتم

    در مقابل شعر زيباتون نوشتن اين چند سطر جسارته ولي با اجازتون مي نويسم

    ...

    سکوت سبز درختان

    براي من سخني از طلوع عشق نداشت

    درختهاي سخن سالهاست خاموشند

    درخت ، خاطره ي قرنها محبت نورست

    و گاه باراني

    به ميهماني حجم درخت مي آيد

    و قطره هاي طراوت

    به روي چهره ي مغموم برگ مي لغزند

    درخت مي خندد

    و عشق مي بارد

    به روي غربت رگبرگهاي غيرت برگ

    صداي شرشر باران

    سکوت سبز درخت

    چه اتفاق تميزي !

    چه حس زيبايي !

    چه چيز مي گذرد

    ميان خنده ي باران و اشک شوق درخت ؟

    حضور عاشق و نمناک و با محبّت باران

    مرا به ياد تو انداخت

    و من که عاشق آبي ترين طراوت بارانم

    دوباره قطره ي اشکم زچشم غم باريد

    تو عاشقانه ترين گفتگوي باراني

    و من حکايت غمگين ترين سکوت درختانم

    که هيچ رهگذري هق هق مرا نشنيد

    چه سخت مي گذرد

    ...