سلام استاد
با خوندن مطلبتون ياد يه شعر قشنگ افتادم كه اتفاقا شاعرش همشهري خودمونه از عهدقاجار.ميفرمايد:
برخيز شتربانا ،بربند کجاوه
کزچرخ همي گشت عيان رايت کاوه
از شاخ شجر برخاست آواي چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذربه شتاب اندر از رود سماوه
در ديده من بنگر درياچه ساوه
وز سينه ام آتشکده ي پارس نمودار
ماييم که از پادشهان باج گرفتيم
زآن پس که از ايشان کمر و تاج گرفتيم
ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم
اموال و ذخاريشان تاراج گرفتيم
وز پيکرشان ديبه و ديباج گرفتيم
ماييم که از دريا امواج گرفيتم
وانديشه نکرديم ز طوفان و ز تيّار