ظلماتِ مطلقِ نابينايي.احساسِ مرگزاي تنهايي.
«ــ چه ساعتيست؟ (از ذهنت ميگذرد)چه روزيچه ماهياز چه سالِ کدام قرنِ کدام تاريخِ کدام سياره؟»تکسُرفهيي ناگاهتنگ از کنارِ تو.آه، احساسِ رهاييبخشِ همچراغي!
شاملو